حاکمیت طالبان و تقویت ایدئولوژیِ برتریجوییِ قومی و زبانی در افغانستان
فرهاد آریانفر
در این اوضاع آشفته که ملت افغانستان از فقر و گرسنگی و بیکاری و بیماری در عذاب است و گرفتارِ مارکشیهای سیاسی و ایدئولوژیک شده، شایستهتر است به فکر راهیافتهای مناسب برای برونرَفت از این اوضاع بود تا یارکَشیهای زبانی و قومی. اما گروههای فارسیستیز، از هر طیف و طایفه و طبقه، با هر ایدئولوژی، همواره با سوءاستفاده از فرصتها و با اتکا به غوغاگری و سفسطه و مغالطه، در پی ایجاد اختناق و اغتشاش و دامن زدن به اختلافهای زبانی در افغانستان بودهاند تا بدینوسیله برتریِ سیاسی خود را اثبات کنند. زبان به ابزارِ قدرتطلبیِ عدهای تبدیل شده است. این گروهِ کهنْ کینهای جانشکار و تهی از حس تعلق به مادر وطن دارند، و هیچ گونه احساس مسئولیت ملی و انسانی ندارند. اینها، با بهراهاندازی دعاوی زبانی و کوبیدن بر طبل تعصب، درد این ملت مظلوم را چندین برابر ساختهاند. بسیاری از این کینهتوزیها ارزش پاسخگویی ندارند، چرا که پیشاپیش، دانشِ زبانشناسی و تاریخْ مُهر باطلی بر پیشانیشان میزند. از طرفی، این دعاوی لبخندی از سرِ تمسخر بر لبان اهل بصیرت و دانشمندان مینشانند و از طرفی دیگر، احساس تأسفی را در میان دلسوزان این فرهنگ و این سرزمین برمیانگیزند. این خشکاندیشیها و دعاویِ زبانی متأسفانه ریشه در جانسختیها و سماجتهایی دارد که نزدیک به یک قرن است، در اثر بیماری تعصب و ایدئولوژیکِ حلقههای خاص، در خارج و داخل افغانستان، همچو موریانه تاروپود زبان فارسی و فرهنگ تمدنیِ این خاک و خطه را میخورد.
ناگفته نمانَد که زبان فارسی و زبان پشتو هر دو همریشهاند و نیای آنها به زبان ایرانیِ باستان میرسد که، هزاران سالِ پیش، از دریای سیاه تا مرزهای چین رایج بوده است. پشتو و فارسی در طول تاریخ دوشادوش هم تا به اینجا آمدهاند و هر کدام کارکردی داشته، و هیچ کدام دشمنِ دیگری نبوده است. زبان فارسیِ دری، چنانکه از نامش پیداست، زبانِ رسمیِ دربار و زبان ادبیات و نوشتار بوده و، در نقش زبانِ میانجی، از بینالنهرین تا مرزهای چین، حلقهی اتحادی میان همزبانان آفریده بوده است که وجود ادبیات غنی و کهن فارسیِ دری مشتی است نمونهی خروار.
چندی است که زبان فارسی در افغانستان (بهگونهای علنی و غیرعلنی) همواره مورد بیمهری و تعصب زبانی حاکمان قرار گرفته است، بااینحال بهدلیل غنای فرهنگی و حجم عظیم آثاری که در گسترهی این تمدنِ زبانی آفریده شده، علاوه بر جایگاه خود نزد فارسی زبانان، همواره مورد توجه و علاقهی فرهیختگان و اندیشمندان دیگر زبانها نیز بوده است؛ تا جایی که نویسندگان و شاعرانی داریم که زبان مادریشان پشتو بوده، اما آثار ادبیِ خود را به زبان فارسی نوشتهاند؛ از دربار شاهان درانی و «تاریخ احمدشاهی» تا حلقهی شعرای تیمورشاه و «تاجالتواریخ» دورهی عبدالرحمنخان و… همه دال بر این ادعاست. اما، شوربختانه روند فارسیستیزی در تاریخ معاصر افغانستان با آمدن محمود طرزی از ترکیه در سال ۱۹۳۳ آغاز شد، در پی آن سردار محمد هاشمخان صدراعظم وقت در سال ۱۹۳۷ فرمان تعلیم و آموزش در معارف سراسر کشور را به زبان پشتو صادر کرد. سپس انجمن ادبی کابل را «پشتو تولنه» نامگذاری کردند. در قانون اساسی سال ۱۹۶۴ نام زبان «فارسی» را به زبان «دری» تغییر دادند، و در فصل سوم آن زیرِ عنوان «حقوق و وظایف اساسی مردم»، درمورد زبانهای افغانستان، فقط زبان «پشتو» را یگانه زبان ملی معرفی کردند. در این دوره، پشتو تولنه سیلی از واژههای خودساختهی پشتو مانند «لویه جرگه»، «ولسی جرگه»، «پوهنتون»، «درملتون»، «سارنوالی» و… را ساخت و رواج داد.
با مرورِ متون گذشته، بهوضوح میتوان دریافت که تا پیش از دورهی اماناللهخان، تعصب علنی علیه زبان فارسی وجود نداشت. از زمان نادرشاه و سپس ظاهرشاه بود که «پشتوگرایی» بهعنوان یک سیاست داخلی در مقابله با زبان «فارسی» آغاز شد، و بهمثابهی یک سنت سیاسی در رویهی حاکمان بعدی حفظ گردید، و این روند تا اکنون (تسلط دوبارهی طالبان بر افغانستان) ادامه دارد.
آشکار است که افغانستان کشوری کثیرالقوم است، و زبان فارسی همچو پُلیست میان اقوام، و تنها زبانِ میانجیِ این سرزمین است. اما حاکمانِ طالب، بنا بر سختگروشی و تعصبی که با زبان فارسی دارند، از صحبت به این زبان امتناع میورزند. بهعلاوه، در مادهی هفتم، فصل اول اصولنامهی امارت اسلامی، که حکم قانون اساسی طالبان را دارد، زبانهای «پشتو» و «دری» بهعنوان زبان رسمی افغانستان، و زبان «پشتو» بهعنوان زبان «ملی» درج شده است. همچین مراسلات و نامهنگاری اداری، که در حکومت قبلی به زبان فارسی بود، اکنون بیشتر به زبان «پشتو» است. طالبان واکنش تندی به استفاده از واژههای فارسی چون «دانشگاه» از خود نشان دادهاند. از دیگر اقداماتِ آنها برافراشته شدنِ تابلوی دانشگاه کندز به زبانهای پشتو و انگلیسی بدون درج زبان فارسی بوده است، همچنین آنها زبان فارسی را از تابلوی شیرخانبندر ولایت کندز حذف کردهاند. رئیسالوزرای طالبان در نامهای مورخ ۶ میزان ۱۴۰۰ دستورِ برکناری رؤسای غیرپشتوزبان یا آنانی را که به زبان پشتو صحبت نمیکنند صادر کرده است، حذف واژهی «دانشگاه» از تابلوی دانشگاه بلخ، حذف عنوانِ فارسیِ تابلوی دادگاه عالی و دهها مورد دیگر، همگی، نمایانگر دشمنیِ علنی طالبان علیه زبان فارسی، فرهنگ، تمدن و هویت این سرزمین است.
اساس و بُنمایهای نظریهی شوم و اسفبار فارسیستیزیِ طالبان برگرفته از اندیشههای ناسیونالیسیتی اقوام پشتون افغانستان است که بهمنظور برتریجویی قومی و سیاست مسلطسازی، زبان پشتو را از هر راهِ ممکن تبلیغ میکنند، و این روند را به شرایط اجتماعی، تاریخی، جغرافیایی، فرهنگی و زبانی افغانستان تعمیم میدهند و با آن تطبیق میدهند، تا همان برنامهها و آرزوهای مندرج (دویمه سقاوی) تحقق یابد.
این نظریهها با منافع طالبان و کسانیکه افغانستان را کشوری متشتّت، ضعیف و پراکنده (مانند امروز) میخواهند هماهنگ است، چون برای بقای خویش نیازمند ایناند که دامنهی فارسیستیزی را گستردهتر و آتش تعصب و تنفر را میان مردم شعلهورتر سازند، تا ماهی دلخواه خود را از آب بیرون آورند. غافل از اینکه تضعیف زبان فارسی درحقیقت تضعیف ملت افغانستان است و او را از میراث کهن و گنجینهی فکریای که زبان فارسی برایش به یادگار گذاشته محروم میکند. از طرفی حجم آثار جدید ترجمهشده به فارسی و تألیفات گوناگون در همۀ رشتهها در کشور همسایه، بهویژه در رشته فلسفه، گنجینهای برای ملت افغانستان هم هست که میتوانند بی هیچ هزینهای از دستاوردهای علمی آنان نیز بهره ببرند. ملتی که ارتباطش با گذشته و بهویژه با همزبانانش قطع شود به شیری بییال و دم بیشتر شبیه است که همواره در آشوب و مسائل داخلیِ خود دستوپا میزند.
چه خوش گفت حافظِ شیرینسخن:
دورِ گردون گر دو روزی بر مرادِ ما نرفت دائماً یکسان نباشد حالِ دوران غم مخور
هان مَشو نومید چون واقِف نِهای از سِرِّ غیب باشد اندر پرده بازیهایِ پنهان غم مخور
ختم کلام اینکه سالهاست زبان فارسی در افغانستان با افکارِ کهنه و بیدزدهی فارسیستیز مواجه است. فارسیستیزان افغانستان بهجای اینکه نقشهی راه نجات مردم را از بحرانهای گرسنگی، فقر و بیکاری، و مخاطرات انسانی، اقتصادی، سیاسی و تاریخی ترسیم کنند، به جان زبان فارسی افتادهاند و نادانسته تیشه به ریشهی خود میزنند. این گروه بهجای اینکه آبدات تاریخی را نابود، و نامهای تاریخی را حذف کنند، و بهجای اینکه بر فرهنگ مردم بتازند، شایسته است بگذارند زبانهای مروج بهگونهی موازی در کنار یکدیگر سیر فرهنگی داشته باشند و هر کدام شایستگیهایشان را نشان دهند و شیرینیهای خود را برملا سازند. اگر طالبان و یا هر گروه فارسیستیز دیگر با استفاده از فرصت و سایهی میلتفنگ بخواهند زبان فارسی را حذف کنند، خوابوخیالی بیش نیست. اندیشهی فارسیستیزی تیرِ بهخطا و گامِ بههواست. تاریخ هیچگاه حملهی اعراب به این سرزمین را از یاد نخواهد برد که دوصد سال مردمان این ملک حق صحبت به زبان فارسی را نداشتند. زبان دیوان و دفاتر، زبان مکاتبات و مراسلات، همه و همه عربی بود و به زورِ شمشیر حکومت میکردند، اما زبان عربی، با آنهمه تابوتوان، نتوانست جایگزین این گنجینهی گشنشاخ و گهرین شود، برعکس، زبان فارسی تواناتر شد و آثار متعددی به آن نوشتند، تا جایی که زبان فارسی به «زبان دوم اسلام» بدل شد.
بههرحال، بدون اندیشهوَرزی، هیچ زبانی را نمیتوان رشد داد و مسلط کرد. هزاران سال است که دانشمندان و اندیشمندان و ادبیان، در اثرِ اندیشهورزی و ذوقورزی، زبان فارسی را غنی کردهاند و این میراثِ کهن همواره تقویت شده است. چه بخواهیم چه نخواهیم، زبان فارسی زبان اندیشه، عشق، شور، رنج، درد، آزادگی، میهندوستی، همبستگی، حماسهسرایی و غلیانهای روحی مردمان این سرزمین و این خطهی عظیمِ تمدنی بوده و هست. فارسی بیدی نیست که به این بادها بلرزد.
نگارش: فرهاد آریانفر
ویرایش: دکتر نازنین خلیلیپور