گذشته از اجتماعات اولیه که مادرشاهی در آن رواج داشته، در طول تاریخ، مرد بر زن مسلط بوده و رابطهی میان این دو با کشاکش همراه بودهاست. مردان جز برتریهایی که از نظر جسمی، مادی، قدرت اقتصادی و اجتماعی، در جامعه داشتهاند، از موهبت آموزش و تحصیلات نیز برخودار بودهاند و از آن جا که اکثریت باسوادان جامعه را مردان تشکیل میدادند، تاریخ و ادبیات نیز به قلم آنان نوشته شده و بدین ترتیب با باورمندیهای زنستیزانه و مردسالارانه، طبیعی است که تواناییها و جایگاه زن را نیز مردان در ادبیات مشخص کنند و در جایی بنشانند که خود میخواهند یا بر آن باور دارند.
«جانسون» منتقد و نویسندهی انگلیسی سده ی هیجدهم میلادی میگوید: «چون فن نوشتن، بیش تر هنری مردانه بوده، گناه اینکه چه کسی زندگی را تلخ میکند، به گردن زن افتادهاست. در نتیجه آنچه که مردان در بارهی زنان نوشتهاند، اغلب خالی از غرض نیست.»
در ادبیات فارسی به چند تصویر از زن برمیخوریم:
ـ زن بهطور مطلق:
تصویری از زن با تمام بار تعصبات، غرضورزیها و بیانصافیهای رایج در شرق و غرب.
“جامی” به اندازه ای مخالف زن است که قهرمان منظومهی «سلامان و ابسال» او از زن متولد نمیشود تا پاکتر از مردان دیگر باشد. جامی بر این باور پا برجاست که «حوا» از دندهی چپ «آدم »آفریده شده و نتیجه میگیرد که:
زن از پهلوی چپ شد آفریده / کس از چپ، راستی هرگز ندیده
و به باور «ناصر خسرو»:
زنان چون ناقصان عقل و دینند / چرا مردان ره آنان گزینند؟
ـ زن پارسا و عفیف
میان مردان معیارهایی وجود داشته است که اگر زنان مطابق آن عمل میکردهاند، جزو زنان پارسا به شمار میآمده اند.
«اوحدی مراغهای» نظریات و باورهای بسیاری از مردان گذشتهی ایرانی (و چه بسا امروز ایران) را در بارهی رفتار با زنان این گونه خلاصه میکند:
زن مستور، شمع خانه بود / زن شوخ آفت زمانه بود
زن پارسا، شکنج دل است / زود دفعش بکن که رنج دل است
زن پرهیزکار طاعت دوست / با تو چون مغز باشد اندر پوست
زن چو بیرون رود، بزن سختش / خودنمایی کند، بکَن رختش
ور کند سرکشی، هلاکش کن / آب رخ میبرد، به خاکش کن
زن چو خامی کند، بجوشانش / رخ نپوشد، کفن بپوشانش
– زن به عنوان معشوق
تصویری که در ادبیات فارسی از معشوق داده شده است، باورنکردنی است. شاعرانی که چنان نظریات تحقیرآمیز و دردناک در مورد زن داشتند، این بار با لحنی پر از ستایش و خاشعانه از دلبر و معشوق خود گفت و گو میکنند و خود را خاک پای او، بندهی حقیر او و گرفتار سلسلهی موی او میدانند.
ممکن است بسیاری بر این امر خرده بگیرند، که چنین توصیفاتی در ادبیات کهن ما بیش تر در مکتب صوفیه و از زبان شاعران و عارفان صوفی در بارهی معشوق گفته شده و منظور، معشوق زمینی و زن نیست. اما باید بر این نکته باور داشت حتا چنین افرادی تا به زیباییهای دلبر و معشوق زمینی نظر نداشته باشند، چه گونه میتوانند الگوی ذهنی خود را رسم کنند.
مثلن همین «جامی» که زن را آنچنان بیرحمانه تحقیر میکند و باور دارد که بزرگترین هنر زن شوهر کردن است و یا زنان در پنهان زهر در وجودشان دارند و یا میگوید:
زن کیست، فسون و سحر و نیرنگ / از راستیش نه بوی و نی، رنگ
با منتهای ظرافت و احساس مراحل عشق «لیلی و مجنون» و دنیای عاشقانهی دو دلداده را تصویر میکند و آن چنان عاشقانه به قلم میکشد. هم او، در غزلیات خود با ریزهکاریهای دقیق و زیبا از زیباییهای خاص زنانه میگوید. در اینجا باید باور داشت اگر او با دنیای زنان بیگانه بود، نمیتوانست چنین شعرهای زیبایی در وصف معشوق بسراید.
در اینجا باید به این مساله نیز اشاره کرد که از آنجا که در آن هنگام رابطهی میان مرد و زن بسیار محدود بوده است، اتفاق میافتد که تصویر ایدهآل شاعر، تصویر پسری باشد که برای شاعر عزیز بوده و یا دوست و آشنایی که مورد علاقهی شاعر بودهاست. این سنت در آن زمان رایج بوده و در شعرهای بسیاری میتوان آن را دید. آنچه که مسلم است این است که همسر شاعر، همان معشوقی نیست که با سوز و سازی عاشقانه در اشعار او وصف شده است.
از سوی دیگر حتا وصف عاشقان مشهوری مانند «خسرو و شیرین»، «وامق و عذرا»، «لیلی و مجنون» و «ویس و رامین»، باید فقط در حوزهی افسانهها و ادبیات عاشقانه مطرح و گفته میشد و زنان بهویژه، اصلن نباید گرد چنین ادبیاتی بگردند و یا آن را بخوانند که مبادا چشم و گوششان باز شود و هواهای ناجور بهسرشان بزند. چنانکه عبید زاکانی میگوید:
«از خاتونی که قصهی «ویس و رامین» خوانَد، مستوری توقع مدارید.»
و «ملامحمد مجلسی» در کتاب «حلیةالمتقین» سفارش میکند که سورهی «نور» را که از داستان عاشقانهی یوسف و زلیخا، سخن میگوید، باید به دختر یاد داد ولی نباید گذاشت که او سورهی «یوسف» را بخواند. در بالاخانهها بدو اجازه نشستن نداد و هرچه زودتر او را به خانهی شوهر فرستاد.
بزرگترین مأخذی که میتوان وضع زنان را پیش از اسلام در آن ها بررسی کرد، داستانهای «جامی» و «شاهنامه» است. در «شاهنامه» زنان بسیاری با ویژگیهای برجستهای وصف شدهاند که «رودابه»، «تهمینه»، «فرنگیس»، «گردآفرید» و «منیژه» از آن جملهاند. در مقابل آنها زنانی چون «سودابه» و «مالکه» نیز خیانتکار و ناپارسا قلمداد شدهاند.
از داستانها و نوشتههای شاهنامه چنین برمیآید که همسران بزرگان، در حرمسرا بوده و دور از چشم دیگران میزیستهاند؛ درحالیکه زنان طبقات پایینتر جامعه از آزادی بیش تری بهرهمند بودهاند.
وظیفهی اصلی زن در این زمان ، زادن فرزند، بزرگ کردن او، خانهداری و اطاعت از شوهر بوده است. نازایی از خصوصیات منفی زن شمرده شده و مرد میتوانست در صورت نازا بودن زن، او را رها کند. در زادن فرزند نیز شرط اصلی، زادن پسر بوده و وجود دختر جز دردسر و بدنامی برای پدر حاصلی نداشت.
کرا از پس پرده دختر بوَد / اگر تاج دارد، بداختر بود
چنین داد پاسخ که دختر مباد / که از پرده، عیب آورد بر نژاد
دختر به دلیل آزاد نبودن در معاشرت با مرد و عدم تجربه، اغلب به نخستین مردی که برمیخورد، با کمترین آشنایی دل میباخت. بسیار اتفاق میافتاد که در گرماگرم عشق و دلباختگی از خانهی پدر میگریخت تا با مرد دلخواهش ازدواج کند. در این صورت پدر میتوانست او را شکنجه کرده و یا از ارث محرومش سازد. چنین مواردی باعث میشد که پدران، داشتن دختران را ننگ میشمردند. در «گرشاسبنامه» وقتی «گورنکشاه» با خبر میشود که دخترش با «جمشید» رابطه ای دارد، خشمگین شده، میگوید:
چنین گفت دانا که دختر مباد / چو باشد به جز خاک، افسر مباد
بهنزد پدر، دختر ار چند دوست / بتر دشمن و مهترین ننگش اوست.
از دوران باستان و وضع زنان در آن زمان که بگذریم، به آیین زردشت میرسیم. در آن جا نیز با وجود آن که حق مالکیت به زنان داده شده و آنان را به آموختن دانش و علم تشویق کرده، باز هم محرومیتهای زیادی برای زنان وجود داشته است.
در «مهرسپندان» آمدهاست که «به زنان گستاخ مباشید تا به شرم و پشیمانی نرسید. راز به زبان مبرید تا رنجتان بیبر نشود.» اطاعت محض از شوهر نیز تأکید شدهاست. در «ارداویرافنامه» که موضوع سفر «ارداویراف»، روحانی زردشتی به دنیای دیگر، یا دنیای پس از مرگ است، آمده که او در دوزخ به زنی میرسد که نافرمانی و بدزبانی کرده و در مورد آنچه دیده چنین مینویسد:
«دیدم روان زنی که زبان به گردن همیکشید و در هوا آویخته بود. پرسیدم این روان از که است؟ سروش پاک و ایزد آذر گفتند که این روانِ آن بدکار زن است که به گیتی، شوی و سرور خود را پست انگاشت، نفرین کرد و دشنام داد و پاسخگویی کرد.»
گفته میشود که در صدر اسلام زنان مسلمان معاشرت بیش تری با مردان داشتند. اما در سالهای بعد با تشکیل دربار و حرمسراهایی بهشیوهی ایرانیان و سایر ملل قدیم، توسط امویان و سپس عباسیان و سلسلههایی که بعدها آمدند، رواج مدنیت و شهرنشینی، زیادشدن تعداد کنیزان و غلامان در بین مسلمانها، زنان بهتدریج در اندرونها و حرمسراها محبوس گشتند. در محیطی که سادگی و صمیمیت زندگی از بین رفته بود و تجمل و فساد جای آن را گرفته بود، مردان بیش تر و بیش تر در بارهی زنان نظر بد یافتند و بیش تر از پیش عرصه را بر آنان تنگ ساختند. داستانهای زیادی در بارهی مکر زنان رواج یافت و اقوال و امثال بسیاری در جهت خراب کردن شخصیت و جایگاه درست زن ساخته شد.
اینگونه تعصبات آنچنان گسترده شد که حتا فریضهی علم آموزی را تحتالشعاع قرار داد و برای زن منع گردید.
– زن به عنوان مادر
«امیرخسرو دهلوی» که مانند بسیاری از شاعران فارسی زبان، شعرهای زیادی در ستایش مادر دارد، از تعصب خشک و بی جای مردم زمان خود بهدور نمانده و مانند مردم دوران جاهلیت، داشتن دختر را ننگ و عار میشمارد و سرانجام از روی ناچاری، تسلیم قانون طبیعت میشود و حقیقتِ داشتن دختر را میپذیرد. تسلیم و رضای او را در برابر امری ناخواسته در این چند بیت میتوان دید:
ای ز عفت فکنده بُرقع تور / هم عفیفه بهنام و هم مستور
کاش ماه توهم به چه بودی / در رحم طفل هشتماهه بودی
لیک چون دادهی خدایی راست / با خدادادگان ستیزه خطاست
من پذیرفتم آنچه یزدان داد / کانچه او داد باز نتوان داد
پدرم هم ز مادر است، آخر / مادرم نیز دختر است، آخر
زنان مقدس یا قدیسه و صوفی
این زنان در ادبیات و تاریخ کشور ما در جایگاهی بالاتر از زنان معمولی قرار داشتهاند. با وجود کمبودها و مشکلاتی که بر سر راه تحصیل و آموزش زنان وجود داشته، افرادی پیدا میشدند که از لحاظ دانش، فضیلت و تقوا شهره بودند.
از جملهی این زنان میتوان به مشهورترین آنان، یعنی «رابعه ی علویه»، صوفی بلندپایهی سده ی دوم اشاره داشت که بسیاری از مردان، در مکتب او درس آموختند و شاگرد او بودند و با وجود افکار مردان عصر خود که میگفتند یک زن نمیتواند به مقام شامخ مرشدی و روحانیت برسد، دارای چنین مقامی شد و به گفتهی «محمد عوفی»، به یک اشارت او حاکم ظالم بصره، توبه کرد و از جملهی زاهدان گردید. و دیگری «طاهره قرةالعین» شاعر مشهور، آزاده زنی که به دستور «ناصرالدینشاه» کشته شد.
«رابعه» با وجود اینکه یکی از بزرگ ترین صوفیان زمان خود بود، باز هم مردان متعصب و تنگنظری پیدا میشدند که حد و اندازهی زهد و تقوای او و جایگاه رفیعش را بر نمیتابیدند. «شیخ فریدالدین عطار نیشابوری»، شاعر و عارف بزرگ در این باره در کتاب «تذکرةالاولیاء» مینویسد:
«نقل است که جمعی به امتحان پیش «رابعه» رفته و گفتند: «همهی فضایل بر سر مردان نثار کردهاند و تاج مروت بر سر مردان نهادهاند و کمر کرامت بر میان مردان بستهاند، هرگز نبوت بر هیچ زنی فرود نیامدهاست، تو این لاف از کجا میزنی؟»
«رابعه» در جواب میگوید: «این همه که گفتی راست است. اما منّی و خوددوستی و خودپرستی و انا ربّکم الاعلی از گریبان زن برنیامدهاست و هیچ زنی، هرگز مخنث نبودهاست».
در آثار پیش از مشروطیت زنان بهعنوان موجوداتی پرشهوت و غیر قابل اعتماد تصویر میشوند. عصر، عصر حرمسرا و چند همسری است. زن بهشدت مورد توهین و تعدی و تحقیر قرار میگیرد و بار گناه همه چیز بر گردن و دوش اوست. چنانکه در ادبیات کلاسیک ایران نیز به فراوانی از بیوفایی، شهوترانی و مکر زنان نمونههای فراوان آمدهاست. برخی از این داستانها که از مکر و شهوترانی و هوس بازی زنان، حکایت میکند به همان صورت در ادبیات اروپا نیز آمدهاست. این احتمال وجود دارد که پس از جنگهای صلیبی و در طی ارتباطهای روزافزون شرق و غرب، این روایتها به اروپا بردهشدهاست.
یکی از دهها نمونه، داستانی است که در دفتر چهارم مثنوی آمده است. داستان زنی که شوهر خود را به باغی میبرد که پیش از آن معشوق خود را در آن جا پنهان کردهاست. زن بالای درخت گلابی میرود و از آنجا شوهر خود را مورد خطاب قرار میدهد که این چه کار زشت و ناپسندی است!؟ در برابر دیدگان من با یک زن روسپی هماغوشی میکنی!؟ شوهر هر چه انکار میکند، فایدهای ندارد تا خود، بالای درخت میرود. در این فاصله زن با معشوق خود به هماغوشی میپردازد. در این حالت مرد که ناظر بر این صحنه است، باورش میشود درخت گلابی، خاصیت جادویی دارد زیرا زن خود را میبیند که با مردی مشغول هماغوشی است.
این افسانه را «بوکاچیو»، نویسندهی ایتالیایی در کتاب «دکامرون»، که به سبک «هزار و یکشب» نوشته شده میآورد و «چوسر» نویسندهی انگلیسی جزو داستانهای «کانتربری Canterbury» به نام «حکایت تاجر» بهنظم کشیدهاست.
مثال دیگر، داستانی است به نام «ارسطو و فیلیس» که حدود سده شانزده میلادی در فرانسه نوشته شده و جزو حکایتهایی است که بیش تر از کشیشان و زنان انتقاد میکند. این داستان نشان میدهد چه گونه «ارسطو» فیلسوف معروف، با همهی دانایی و حکمت خود گرفتار مکر زنانه میشود. همین داستان در منابع فارسی هم آمده، اما به اسم «ارسطو» نیست.
در کتاب «زینتالمجالس»، میخوانیم که پادشاهی کنیزی داشت فوقالعاده زیرک و زیبا، و وزیری که سخت با زنان و وجود آنان مخالف بود. کنیز به پادشاه میگوید که مرا بهعنوان هدیه به وزیر ببخش تا خلاف میل و گفتههای او را به تو ثابت کنم. شاه چنین میکند و کنیز زیبا پس از رفتن به خانهی وزیر از این که او به وصالش برسد سر باز میزند. تا این که با وزیزر عهدی میبندد، او در صورتی اجازه وصل خواهد داد که بر پشت وزیر زینی بگذارد و دهنه به دهانش بزند و پس از سواری با او به بستر برود. وزیر چنین میکند و بنا به قرار قبلی بین پادشاه و کنیزک، شاه، سر میرسد و در حالی که خود شاهد ماجرا بوده از وزیر میپرسد، تو که مرا از نزدیک شدن و معاشرت با زنان برحذر میداشتی این چه کاری است که میکنی؟ وزیر حاضر جواب پاسخ میدهد که قربان میخواستم شما به روزگار من نیافتید.
گذشته از این داستانهای مشترک میان غرب و شرق، داستانهای بسیاری در ادبیات فارسی وجود دارند که حکایت از اعتماد نداشتن مردان نسبت به زنان و مبالغه در مورد شهوت جنسی آنان میکنند. مثلن باز هم در مثنوی میخوانیم که کنیزکی با خر خاتون خود شهوت میراند که در این میان وسیلهای هم جهت ایمنی خود اندیشیده بود. خاتون او که روزی شاهد این ماجرا بود، بیآنکه از رموز کار آگاه باشد، در غیبت کنیز خود جای او را میگیرد تا او نیز چنان کند. اما جان خود را بر سر شهوتپرستی از دست میدهد.
در برخی داستانهای دیگر مثنوی، «مولانا» انتقاد از شهوترانی را با خردهگیری بر زاهدان در یکجا جمع میکند.
در داستانی زن «حوجی»، دل قاضی شهر را میرباید و او را به خانهی خود میبرد. وقتی که «حوجی» سرزده وارد میشود، زن، قاضی را در صندوقی محبوس میسازد و بعد مطابق نقشهی قبلی او را بر پشت حمّالی به بازار میفرستد. عاقبت نایبِ قاضی میرسد و با خریدن صندوق از «حوجی»، او را خلاصی میدهد.
در داستانی دیگر و باز هم در مثنوی، مرد زاهدی زنی حسود و کنیزکی زیبا دارد. روزی که خاتون قصد رفتن به حمام را دارد، کنیزک را برای آوردن تشت، به خانه میفرستد. مرد زاهد و کنیزک که فرصتی برای عشقبازی یافتهاند در غیاب خاتون منتهای استفاده را میبرند. اما زن در مییابد که کار درستی نکرده و در حقیقت پنبه را به آتش نزدیک ساختهاست. تن نشسته، با شتاب لباس میپوشد و در حسادت و نگرانی، افتان و خیزان خود را به خانه میرساند. صدای در خانه که بلند میشود کنیزک و زاهد دست از هماغوشی میکشند. زن خود را کنار میکشد و مرد به نماز میایستد و تظاهر به نماز خواندن میکند. زن که از حال و احوال مرد بهخوبی پی برده که آن دو به کار هم مشغول بودهاند، مرد را از آن که در آن حالت تظاهر به نمازخواندن کرده مسخره کرده و سیلی محکمی به او میزند.
«مولانا» با صراحت لهجه و سادگی بینظیری این داستان را تصویر کرده و حالت آشفتگی زاهد و کنیزک را که غافلگیر شدهاند به قلم میکشد. از این گونه داستان ها در مثنوی فراوان میتوان یافت.
«شیخ بهایی» در منظومهی «نان و حلوا»، تظاهر به دین داری در عین فساد و شهوترانی را در داستان زنی از هرات نقل میکند که با وجود اشتغال به عشقبازی با مردان مختلف، نمازش هم ترک نمیشود که با این بیت آغاز میشود:
بود در شهر هرات بیوهزنی / کهنه رندی، حیلهسازی، پُر فنی
او با مردان زیادی هماغوش میشده ولی به وقت و بهجا نماز میخوانده و نمازش ترک نمیشدهاست.
گفت با او رندکی که نیکزن / حیرتی دارم ازین کار تو من
زین جنابتهای پیدر پی که هست / هیچ نیامد در وضوی تو شکست
نیت و آداب این محکم وضو / یک ره از روی کرم با من بگو
کین وضو از سنگ محکمتر است / این وضو نبود، سدّ اسکندر است
طبیعی است که مردان در آن دوران عامل بیش ترین فسادها را زن میدانند و بیش ترین و شاید تمام بار گناه بر دوش زن گذاشته میشود. اینکه چه گونه میتوان فساد اجتماعی را فقط به زنان نسبت داد، از جمله همان گونه که پیش از این گفته شد به این دلیل بوده است که در آن دوران، هم قلم و هم قدرت، در دست مردان بوده و از این رو این باورها و دید تحقیرآمیز و غیر انسانی نسبت به زنان نیز در میان مردم رایج شدهاست.