لایق شیرعلی (به فارسی تاجیکی: Лоиқ Шералӣ) از شاعران معاصر تاجیکستان است.
او در ۳۰ اردیبهشت ۱۳۲۰ خورشیدی، در در روستای «مزار شریف» در کنار رودخانهی زرافشان در ناحیهی پنجکنت در شمال تاجیکستان زاده شد. دوران کودکیاش را در این روستا به سر برد. دانشکدهٔ آموزگاری شهر دوشنبه را در سال ۱۹۶۱ به پایان برد و از آن سال در پایتخت تاجیکستان اقامت گزید و پس از آن، نخست نویسندهی بخش ادبی رادیو تاجیکستان و سپس کارمند ادبی روزنامهی کامسامال تاجیکستان شد. او همچنین سردبیر مجلهی ادبی معتبر صدای شرق، مشاور اتفاق نویسندگان تاجیکستان و عضو اتفاق نویسندگان اتحادیهی شوروی از سال ۱۹۹۵ میلادی بود.
نخستین مجموعه اشعار لایق به نام «سر سبز» در سال ۱۹۶۶ انتشار یافت و بعدها مجموعههای «خانهٔ چشم»، «خانهٔ دل»، «ریزهٔ باران»، «ورق سنگ» از جمله پرخوانندهترین کتابهای او بودند. هنر و استعداد لایق به آفرینش شعر محدود نمیشد؛ او در ترجمهٔ اشعاری از شعرای خارجی به زبان فارسی نیز سهم داشت. اشعار خودش نیز تاکنون به زبانهای دیگر ترجمه شدهاند.
لایق در سال ۱۹۷۸ میلادی، برای مجموعهاشعار خاک وطن برندهٔ جایزهٔ ابوعبدالله رودکی شد.
او در تاریخ ۱۰ تیر ۱۳۷۹ بر اثر سکتهٔ مغزی درگذشت و در آرامگاه لوچاب در شهر دوشنبه بخاک سپرده شد. بر سنگ مزارش، شعری از خود وی که در سال ۱۹۸۸ میلادی سروده بود، نوشته شدهاست:
در روی زمین نماند مأمنای گور،
درود بادت از من.
– نمونه اشعار:
(۱)
ای هموطن با همدگر چون و چرا، چرا؟
کردیم بزمخانه را ماتم سرا، چرا؟
داریم یک ترانهی شیوای سرنوشت،
در یک ترانه ما و تو ناهمسُرا چرا؟
چشمه یکی و بر همه لب تشنه میرسد،
در صد محل با هم زنی صد کوزه را چرا؟
رفتند تنگچشمکان به دنبال آفتاب
ما و تو چشم بسته و واپسگرا چرا؟
رفتهایم در تعصب خود تا گلو فرو،
رفتند هیچ بودگان از ما فرا چرا؟
مایم نا برادران از صلب یک پدر،
جان برادر، چرا؟ ای خواهر چرا؟
مایم نابرابران از این و آن نعمت،
استاد مه ترا، چرا؟ ای که ترا، چرا؟
(۲)
در میان کوهساران
با نوای آبشاران
با صفای چشمه ساران
با سرود باد و باران
با درود نو بهاران…
جان عطا کردی مرا
جان عطا کردی و خود را کاستی
روز و شبها در سر گهواره من
مادر من، مادر بیچاره من
از پی روزی دویده
خوشهها را چیده چیده
تلخ و شوریها چشیده
رنج دنیا را کشیده
گنج دنیا را ندیده
دل عطا کردی مرا
دل عطا کردی و خود را کاستی
روز و شبها در سر گهواره من
مادر من، مادر بیچاره من
مادر من، مادر غمخواره من
مادر من، مادر بیچاره من
با دعای آسمانی
دادی میراثم جاودانی
عاشقی و دلستانی
شاعری و جانفشانی
هم دوام زندگی
عمر بخشیدی مرا
عمر بخشیدی و خود را کاستی
روز و شبها در سر گهواره من
مادر من، مادر غمخواره من
مادر من، مادر بیچاره من.
(۳)
ملک، سنگستان و ما بیسنگریم
سر به سر سردار و ما بیسروریم
پنبه در گوشیم ما و رهبران
چون که ما خلقان پنبهپروریم
فخر ما ساید سر بام جهان
خاک بر سرمان که بیبام و دریم
صاحب سرچشمهایم و تشنهایم
صاحب گنجینهایم و ابتریم
کانِ فرهنگیم و هنگی مان نماند
فخر تاریخیم و بی پا و سریم
کاوه کو و کورهی آهنگریش؟
مانده مشتی نیمه جان سوزن گریم
دیگری گیرد گریبان فلک
ما گریبان خودی را میدریم
دیگران بر غاصبان زور آورند
ما فقط بر اصل خود زور آوریم
پیش نصرانی مسلمانیم اگر،
از نگاه مسلمین ما کافریم
روز و شب بیدار، شمس خاوران
ما ز خوابآلودگان خاوریم
حضرت اقبال! بر ما بد مگیر
ما اگر در خواب سکته اندریم
خیز از خواب گران گفتی ولی
در سمرقند آنچنان بیمنبریم
در بخارایی که درگاه دریست
با دریگفتار، بیرون از دریم
نیست ملت را ز بس یکپارچگی،
پاره پاره لقمه ی شور و شریم
ریزه، ریزه، شرحه شرحه جسم و جان
بار ملت را کجا هم می بریم؟
تاجیک و ایرانی و افغان چرا؟
ما در این دنیا که از یک مادریم…