واکاوی صلح و جنگ طلبی در ادبیات فارسی
جوامع بشری در طول اعصار به این نقطه رسیده اند که دنباله روی های پیش از مدرنیته و پس از آن را در سیستم و تفکر سیستمی گنجانده و بجویند و اجزای گردایه های آن را ربط بدهند. بخشی از تنش بی قواره داده های گردایه های روزگاران مختلف را می توان در ادبیات جست. بر این مبنا شکل گرفتگیِ پسادرگیری های سیاسی را در ایفای نقش شاعران و نویسندگان، در بُعدِ جهانی از جنگ اول آغازید، و در ایرانی که بعد از جنبش مشروطه پا گرفت، جُست. اما سوال اساسی این است؛ چگونه متون ادبی می توانند به درک پیچیدگی های عدالت انتقالی و مشکلات آشتی اجتماعی کمک کنند؟ آیا ادبیات می تواند به شکل گیری ایجاد صلح کمک کند تا از این درگیری های “جدید” در دوران مدرن درس بگیریم؟ آیا یک اثر داستانی و یا شعری تاثیرگذار می تواند یک پژوهش راست آزمایی به خودی خود باشد؟ به گونه ای که راهی و فَرجی برای فراموش کردن جنگ،آلام دردها و درگیری های سیاسی و نیز حرکت به سوی جلو و دربرگیرنده یادآوری گذشته باشد؟
اگر تردستی ادبیات فارسی را از هزار سال پیش از میلاد و با پیدایش “اوستا” در نظر بگیریم، با علم به این که قِدمت ادبیات شفاهی کهن تر از آن نیز هست، این واقعیت را به ما می نمایاند که ایرانیان از دیرباز نگاهی “فلسفی” بر پایه نگرشی متفاوت به “زندگی” داشته اند. جزء بزرگی از این نگرش سه وجه “صلح” و “سازش” و در مقابل آن “جنگ” را شامل می شود. منتها در این جا باید اشاره ای کوتاه به شاهنامه فردوسی داشته باشیم. اثری که در خصوص به تصویر کشیدن جنگ ها هَمدوشی برای آن در ادبیات فارسی نمی توان پیدا کرد. فردوسی آیین جنگ و جنگ آوری را آن گونه ژرف و عمیق بیان می کند، که انگار خود شاعر در تمامی آن نبردها حی و حاضر بوده است. بر این اساس شاعر در پژوهش جنگ و آلات جنگی کوتاهی نورزیده و این نقطه عطف هنر اوست. از دیگر سو فردوسی سراسر روزگار قبل و حال خود را در جنگ می بیند. و این قابل نقد است. جدایی از نگرش خود فردوسی، پژوهش در مورد تاریخی که تا روزگار او رفته ست و در برگیرنده چه جنگ هایی بوده، شاید دلیلی بر اوجِ فزونی جنگ در این اثر سترگ فارسی باشد. برخی از محققین آن را اثری صلح آمیز می دانند و تعدادی آن را برعکس، به مانند اثری جنگ طلبانه به آن نگاه می کنند. فردوسی خود می گوید: “پر آشوب جنگ است این روزگار همی یاد دارم ز آموزگار” فردوسی با آوردن دیو که نمادی از خشونت تمام عیار است و در افتادن انسان با آن خشونت، رَزم هایی بسیار در سراسر شاهنامه را رقم زده است. اما نکته این جاست که این دیو تا چه پایه سیاه و بد بوده است؟ نقطه مقابل این سفیدی و خوبی و نیکیِ تام و تمام که ایرانیان باشند، تا چه پایه زشتی و دژخویی نهفته است؟ در این ارتباط باید به دلایلی که در شاهنامه عامل جنگ بوده اند اشاره شود. عمده دلیل به وجود آمدن این جنگ ها، خون خواهی و انتقام است. این مورد در رویدادهایی که به جنگ ختم می شوند بیشتر از جانب پهلوانان و شاهان اتفاق افتاده است.
پس نگرشی عمیق باید نسبت به اسطوره ای به نام پهلوان که خود سراسر در کین و خون خواهی غوطه می زده، داشت. در این راستا اخلاق جایش را به جنگ خواهی می سپرد. و در جنگ منطقی به جز خود جنگ و پیروز شدن بر دشمن یا همان سیاهی نیست، در شاهنامه، منطق دیگری سراغ نمی توان گرفت. برخی آن را نمادی از چیره شدن نیکی بر بدی معنی کرده اند. اما آن که “بدی” باشد، به گونه ای تمام سیاه که قبول کردن آن بسیار سخت است، در پرده ای از ابهام قرار دارد. پس جنگ در شاهنامه بر صلح تقدم دارد.
رویکرد صلح و افق دید و دایره معرفتی انسانِ دورانِ باستان، بی هیچ گُمانه ای رویکردی جستجوگرایانه را دنبال می کرده است. انسان، “با ارزشیِ” خویش را مدیون دخالت خدایان در تمام عرصه های زندگی اش می پنداشت، زیرا عقل توانایی درک مسایلی وَرای پهنه قدرت خود را نداشت، و مفهوم زندگی را گاه غوطه در پوچی و بیهودگی فرض می کرد و گاه سوار بر امواج روزگار، پژوهنده به سوی مقابل پیش می رفت. اما قدرت تخیل خویش را آن چنان بسط می داده که افسانه های حیرت انگیزی از خود بر جای گذاشته است. افسانه هایی که درون مایه ای از جنگ و صلح دارند. و در این میان قدرت انسان در تلاشی زوال گونه فرایند حدس و گمان را در ابتدا به چالش می کشیده، ولی اندک اندک در مسیر خرافات گام نهاد. به عبارتی در جهت استمرار صلح، سازش وار گردنه جنگ را دور می زده و در آن سوی به کام باورهایی افراطی و افیون وار افتاده و به ناگاه در جنگ هایی خانمان سوز و غیر قابل پیش بینی بلعیده شده است. پیرنگ حکایت ها و داستان ها در وجود خدایانی، نیمی اسطوره ای نیمی انسانی، به زندگی معنایی خاص می بخشیده اند. همه در سویی از باور و سنگینی آن بر جزء جزء زندگی هاشان، دل در گرو وَرایی سپردند که با عقل محدود خود توانایی درکی از آن را نداشتند. دایره دیدشان محدود به وسعت بی حد و حصر تخیل شان بوده است. پس اجتماع در وابستگیِ نگرش و میل و رغبتی یکسان به سر می بردند. اما به مرور حالت ها و نااستواری های ذهنی معنایی دیگر را جستجو کردند. از آن پس بود که نگاه به معنای زندگی در تخیل و عملکرد مردمان فلات ایران روندی غیر از روند پیشینیان خود در پیش گرفت، زیرا آنان به خاطر عدم تابعیت از علل درونی، تاثیر و تأثری عمیق از بیرون گرفته و در پی شناخت عناصر ساختاری دیگر برآمدند. در این اثنا فریبندگی و دشواری زندگی رفته رفته پیرنگ افسانه ها و حکایات را دگرگون کرد و آن زمانی بود که “تک خدایی” حاکم شد و ذهن انسان درگیر مسایلی شد که هنوز پایی در گرو گذشته داشتند. شاخه های رونده جستجوگر خدایان قیچی خورد و محدود به “تحمل” شد و فلسفه نو، مدارا و سازش را در حد نیندیشیدن کاست. اما از آن جایی که فکر رونده است و مانعی برای ایستایی آن وجود ندارد، داستان ها و حکایت ها و افسانه های گذشته با جامه ها و رنگ ها و معناهایی، آن هم در روزگاران مختلف، سَر از خاک به در آوردند.
بر طبق داده های علمی امروز، سرزمینی که با بی آبی دست و پنجه نرم می کند، از درگیری های سیاسی، پا را فراتر نهاده و به مرور خشمی مرموز لایه های اجتماع را در مسیری پر تنش سوق می دهد. “ایران زمین” همواره با بی آبی دست به گریبان بوده است. و این بی گمان جنگ هایی به دنبال داشته است، که پرداختن به آن خارج از حوصله این مقال است. اما یادآوری این نکته ضروری ست که؛ این تنها به جنگ آب و کمبود آن در امپراتوری وسیع ایران ختم نمی شود، بلکه به ویژه در ابعاد کشورگشایی شاهان،تجاوز و سرکوب داخلی خونریزی های وسیعی به دنبال داشته است. به عنوان نمونه: کشورگشایی و تاخت و تاز “نادر شاه” در بُعدِ جنگ خارجی و سرکوب و قلع و قمع مردمان چهار سوی ایران به بهانه یکپارچگی کشور توسط “آقا محمد خان قاجار” مواردی ست که نه تنها باعث عقب نگه داشتن ایران در هر زمینه ای شد، بلکه به دلیل همان مورد اول، در آثار ادبی بسیار کمی به این دو مهم تاریخی ایران پرداخته شده است. و آن چه هم که بازتاب ادبی به دنبال داشته در مدح و ستایش شاهان، فی الواقع ادبیات درباری، محسوب می شود. اگر به بحث “آب” برگردیم، گذشتگان توانستند به هر تقدیر بر آن(بی آبی) چیره شوند و تمدنی بیافرینند که جنگ و صلح معنایی ویژه در ادبیات یافت، و این ویژگی در طول اعصار چشم اندازهای زندگی فردی و جمعی را به سادگی قابل مشاهده کرد و نیز تو در توهای خاص خودش را داشته است. اما رَدِ پیش زمینه این صلح و سازش را در حماسه گیلگَمِش باید سراغ گرفت. گیلگَمِش به ۲۷۰۰ سال پیش از میلاد مسیح برمی گردد. دانایی، آگاهی، زیبایی و فرزانگی از ویژگی های هویدای گیلگَمِش است. خداگونگی او به مقام و منزلت شاهی اش برمی گردد؛ زیرا در اساطیر “شاه” به “خدا” بسیار شباهت دارد. گیلگَمِش بر بستری از فرهنگ رشد کرده و قدرتش را مدیون طبیعت می دانسته است. بنابراین آدمی از دیرباز برای غلبه بر طبیعت به نیرویی فراتر نیاز داشته، و به چنگ آوردن قدرت از همو طبیعت میسر بوده و بی شک این چیرگی نابودی بخش بزرگی از خود طبیعت را در پی داشته است. پس این درگیری، بدون جنگ و کشمکش همراه نبوده است. در این صورت آدمی در تسلای خود مفاد و یا قوانینی، جهت برپایی تفسیر هم زیستی مسالمت آمیز به رشته تحریر درآورده و در دایره زندگی به تعریف نقش خود در راستای “صلح” قدم برداشته است. اما برخی از آن صلح نامه ها و یا نبشته ها، چه پایدار و نیمه پایدار، تعریفی داخلی دارند و برای دیگران که در آن دوران ها در بیشتر مواقع دشمن به حساب می آمده اند، رنگ و بویی از بردگی و بندگی و تحقیر به همراه داشته است. نمونه بزرگ و بارز آن سنگ نبشته “داریوش” در “بیستون” است. در این سنگ نبشته علاوه بر پیروزی های او(داریوش) در جنگ ها، بلکه در پابرجایی آرامش و امنیت در سطح جامعه تأکید شده و نیز دوری از دروغ و سپاس داریوش از اهورامزدا در استمرار صلح اشاره رفته است. این متن برای ما در بَردارنده جنگ، سازش و صلح است. جنگ برای از بین بردن دشمن پَلِشت، سازش با اسیران و ناتوانان و استقرار “صلح” در سراسر کشور. پس این سنگ نبشته در بردارنده صلح و آرامش فقط برای مردم “پرشین” بوده و بس. ولی نکته آموزنده آن دوری از دروغ است که نه تنها از جانب مردم بلکه از طرف خود شاه هم مورد نکوهش واقع شده است. اما نقطه مقابل سنگ نبشته داریوش، ما در این جا از “پیران ویسه” در شاهنامه فردوسی هم می توانیم مثال بیاوریم: پیران ویسه پس از افراسیاب از شخصیت های بزرگ “توران زمین” است. داستان او حُزن انگیزترین قسمت شاهنامه ست. پیران ویسه به ایران و ایرانی عشق می ورزیده و نیز نام او در زُمره پهلوانان “خردمند” ثبت شده است. او را می توان به مانند شمعی فرض کرد که مابین علاقه به ایران و عشق به میهن اش، توران، قطره قطره آب شده است.
اولین ستیز انسان، ستیز بی امان او با طبیعت بوده است. زنان در گِردآوردن توان درونی خود و سود جستن از وَقت، زمان، پی به گندم و شکل بخشیدن به گِل برآمدند و آرام آرام تمام دانسته ها و ندانسته ها را به وجودی خارج از قدرت انسان، یعنی به قدرتی مافوق قدرت خود، ربط دادند و در طی فرایندی پر پیچ و خم آن را “خدا”یان نام نهادند. از آن پس خدایان سرنوشت آدمیان را تغییر دادند. خدایی همچون “ایندرا” خدای جنگ شد و “میترا” مهر و پیمان و دوستی را زیر سلطه گرفت. باد و آب و آتش بر زمین، و خورشید و ماه و ستارگان در دل آبی آسمان مورد ستایش مردمان فلات ایران واقع شدند. تنیدگی افسانه ها با این خدایان، رمز جاودانگی مهر به معنای “صلح” و ناپایداری خشم و دژخویی به معنای “جنگ” را در سرلوحه تفکر مردمان آن سامان قرار داد. این دوران زمانی است که هنوز انسان با قوانین خدایی که مطلق است و همه باید فرمانبردار او باشند، خیلی فاصله دارد. مردمان آن دوران با پیش کشیدن فلسفه خیر و شر و نیکی و بدی، الگوهایی برای رهایی از تندخویی ها و رسیدن به سعادت و اندیشیدن و نیز به طلب آرزو برای جاودانگی، که نشأت گرفته از ناتوانی در برابر خشم طبیعت بوده از یک سو، و چیره شدن بر طبیعت از سویی دیگر، رفته رفته در برابر سوال هایی بی جواب، دست به دامان خدایانی شدند که تا چند وقت پیش از آن نگرشی کنجکاوانه در قلمرو دانستن و پی بردن به ذات قدرت بزرگ بود، گام درجهتی دیگر گذاشت و دایره خداشناسی کوچک شد و به مرور نظم از دست زنان که خود آفریننده خدایان بودند به درآمد و مردان بر زنان و خدایان غلبه کردند و رنگ و بوی خدا و انسان تغییر کرد و به سرعت فراگیر شد. بی گمان جنگ های خونین بر پایه مالکیت، آن هم در ابعادی غیر پیش بینی شده، پا گرفت و آنگاه رنگ اساطیر شکلی دیگر و در سویی گاه خلاف گذشته و نیز در راستای همو، آن هم در لایه های پنهان به مانند باری “سنگین”، پیش رفت، و طلبِ صلح بر پیکر زندگی، اندیشه ای در کام رنج و زجر سر برآورد.
واکاوی صلح و جنگ در عرصه ادبیات ایران، بدون بازشناخت زبان فارسی کاری به غایت سترگ است. زبان فارسی اعجاب وار به زندگی خود ادامه داده و در تداوم خویش متداول پیش رفته و غیرمعمولی ها را در هم بستری با تاریخ در خود ادغام کرده است. طنز و تلخی(تاریخ) آن نتیجه خودخوری ها شد و ناملایمات و گاه کج فهمی های غیر معمولی را با کنایه و طنز و مَتل و ضرب المثل همواره بی جواب نگذاشته است. زبان فارسی در تداوم اندیشه ورزی شاعرانی همچون؛ جامی، سعدی، فردوسی، خیام و حافظ به این نقطه از زمان رسیده است. امروز، زبان فارسی، در بستری از ناکامی ها در برابر دیگر زبان های پویای جهان هنوز سخنی برای گفتن دارد. این شاعران، به ویژه “سعدی” و “فردوسی” در زنده نگه داشتن زبان فارسی بر زمانه وقت چیره شدند و “حافظ” در سایه سار رِندی، بُعدِ معنایی شناسی، سخنان نگفته را باز گفت. اینان پیام مهر و صلح و جنگ و کین را در بستر بزرگ “نظم” دو دستی تقدیم اعصار مابعد خود کردند. در تاریخ ایران ما با ادبیات کردی، آذری، گیلکی و عرب خوزستان رو به رو هستیم. در قرن هفده میلادی، در دوران شاه عباس صفوی، جنگی مابین کردها و قوای صفوی درمی گیرد. و حاصل این جنگ منظومه ای کُردی به نام “قه لای دم دم”، نبرد قلعه دم دم، است. شاه عباس دستور قتل عام مردم “مُکری”، آذربایجان غربی کنونی، را می دهد و با سرکوب و خونریزی زیاد مردم کُرد را سرکوب کرده و بخشی از آنان را برای همیشه به خراسان می کوچاند.
در ادبیات فارسی ما با اثری بزرگ همچون شاهنامه فردوسی رو به رو هستیم. این اثر در سطح جهان هم طراز ایلیاد و اودیسه مورد تجیلل و یا تحلیل واقع شده و هنوز می شود. اما قلم به دستان ایرانی بالاخص از دهه چهل شمسی به بعد، اشخاصی همچون شاملو دیدی انتقادی نسبت به آن داشتند. اگر چکیده وار بگوییم؛ شاملو باور به این داشت که ضَحاک عادل بوده و کاوه ستمگر. تجزیه و تحلیل سخنانِ دوستاران و یا منتقدین فردوسی خارج از حوصله و فرصت این مقال است، اما با پیش کشیدن این مطلب عنوان می شود؛ ادبیات ایران توانسته دروازه مناظره های فکری-فلسفی چالش برانگیزی را تحت عنوان درگیری های ادبی، بر پایه الگوشناسی زبانی-شعری در دایره صلح و یا جنگ از آثار برگزیده و مطرح را برای ما چارتاق باز کند، تا چگونگی راه به سوی جهانی شدن را آشکار کنیم. در راستای ادبیات صلح؛ برخی از صاحب نظران مولانا را در رده اصول صلح خواهی حاکم بر اندیشه عرفان شرق معرفی می کنند. زیرا بر این باوراند که عقل گرایی، خداپرستی و نوع دوستی را، در حد عشق به خدای خویش و انسان، مولانا توانسته به نحو بارز و چشمگیری ادا کند. در این جا پویش و جستجو جایش را با خیرخواهی تغییر می دهد و سازش در حد نیندیشیدن را نه در ابیات اشعار مولانا، بلکه در مفسرین بی اطلاع از عمق فلسفه شعری او پایین می آورند و نوعی سازش تو سری خور مآبانه را می پرورانند.
اگر بپذیریم که صلح آرامش را به دنبال دارد و در پرتو خود راه شناخت به انسان می نمایاند، سعدی عقل گرایی ست که صلح را در حد یکپارچه بودن جوامع بشری به ما معرفی می کند. او در این راستا می سُراید:
بنی آدم اعضای یک دیگرند***که در آفرینش ز یک گوهرند
اما اگر مبنای اندیشه سعدی را بر پایه مدارا و گذشت بپنداریم، صلح برآمده از جهت فکر او را در جنگ ها و نابرابری های اجتماعی قبل از او باید جُست. بدین معنی که ادبیات صلح در گِرو پیش و یا پس از درگیری ها رو به ما می نمایاند و قابل پژوهش است. او باز می سُراید:
بیا که نوبت صلح است و دوستی و عنایت*** به شرط آن که نگوییم از آن چه رفت حکایت
در تاریخ ادبیات ایران برای دفاع از نیکی و گسترش مهر فراوان و گذر از جنگ، نقطه عطف آن رسیدن به صلح و پرهیز از خشونت است. بنابراین شاعران و نویسندگان مانند هم فکر نمی کرده اند، زیرا تنوع فرهنگ و زبان و هم زیستی چالش برانگیزی که با آن رو به رو بوده اند، پویایی و رشد نَحله های فکری فراوانی را در پی داشته است. بر این اساس در بُرهه هایی از تاریخ ادبیات ایران بر خلاف مکتب فلسفی اگزیستانسیالیسم، باور به این داشته اند؛ “جوهر روح” مقدم بر انسان بوده و آدمی در سرنوشت خویش هیچ دخل و تصرفی نداشته است. آنان رو در رویی با پوچی را نه با استهزاء بلکه با سازش مورد تمسخر قرار داده اند.
این سرزمین(ایران) جنگ ها به خود بسیار دیده و گاه پیش آمده که برای ماندگاری خویش زجر و سازش پیشه کرده است. حمله “اعراب” و “مغول” دو نمونه بارز تاریخی آن هستند. و بازتاب این دو دوران به جز کتاب های تاریخی، در ادبیات داستانی ما آثاری به اندازه انگشتان یک دست، جایی هنوز برای خود، دست و پا نکرده است. از میان این گونه آثار می توان به “پروین دختر ساسان” اثر “صادق هدایت” اشاره کرد. در این اثر نشانی از صلح نیست، بلکه جنگی درگرفته و پرسناژهای آن مرتب در حال دفاع هستند. پروین دختر ساسان نشأت گرفته از متون تاریخی و تاثیر از ادبیات شفاهی، قوی ترین وجه ادبیات فارسی ست، بر مبنای واقعه ای که اتفاق افتاده داشته است. در این اثر باز ما با زیبایی و تنومندی و آگاهی رو به رو هستیم. بدین معنی که با ورود به دنیای مدرنیته که داستان و رمان جزء لاینفک آن به حساب می آیند، خلق اثری چون پروین دختر ساسان در بردارنده تأثر از دوران باستان است. به عبارتی هنوز کشمکش بین انسان و طبیعت، خیر و شر و نیکی و بدی در این اثر گران مایه نیز به چشم می خورد. پس از هر تعارضی، جنگی و درگیری ای زمینه ای برای ظهور ادبیاتی نو فراهم می شود. ادبیاتی که خودآگاهانه ساحَت زمان را نشانه گرفته اند. بروز همچین ادبیاتی باعث دگرگون کردن شعور و امکان تلنگری در زندگی جامعه می شود.
با این پیش زمینه بحث خود را به دوران مدرنیته ادبیات فارسی به ویژه از سرآغاز صد سال اخیر می بریم. پربارترین دوران ادبیات صد سال گذشته در دهه چهل شمسی صورت گرفت. با نگاهی اجمالی به نویسندگان و شاعران این دوره از تاریخ ادبیات ایران متوجه این نکته می شویم که درونمایه بیشتر آثاری که با ممانعت ها و در زیر تیغ سانسور، که بدترین لطمه را به فرهنگ و زبان و ادبیات این سرزمین زده، با درونمایه ای از گله مندی ها و سازش گرانه پر از خشم و کین رو به رو می شویم. مثلا “اخوان ثالث در قطعه ای از شعر خود می گوید:
خانه ام آتش گرفته است، آتش جان سوز
هر طرف می سوزد این آتش
پرده ها و فرش ها را، تارشان با پود
من به هر سو می دوم گریان
در لهیب آتش پر درد
و ز میان خنده هایم، تلخ
و خروش گریه ام، ناشاد
از درون خسته ی سوزان
می کنم فریاد، ای فریاد! ای فریاد
این شعر در زمان جنگ و یا حمله هیچ دشمنی سروده نشده است. این زبان تند یک “شاعر” معترض است، که اوضاع نابسامان وقت کشور را به مانند جنگ تشبیه کرده است. زیرا به نظر او همه چیز در آتشی لهیب که نادانی و جور و ظلم باشد، در حال سوختن است. در این جا این سوال پیش می آید: آیا درونمایه ای این گونه تلخ می تواند به رود رونده فکر در جهت نضج رفاه و آسایش مردم جامعه به ویژه دست یابی به آزادی پیش برود؟ آیا ارایه تصویری تلخ و بسیار گزنده در هر اثر ادبی راه به صلح پایدار دارد؟ پس در این دوران مهم نیست جنگی در گرفته باشد یا نه، یا این که در سایه ساِر صلح و آرامشِ نیم بَند به ایجاد دموکراسی برسند، بلکه در شتاب زدگی افسار گسیخته آن دوران مهم تلنگری ست که به حاکمیت زده می شود و روشنگری ای در سطح جامعه صورت گرفته باشد.
بر مبنای مطالعات صورت گرفته درباره کشمکش صلح و ستیز، نظریه جدیدی بر پایه دانسته هایی از جمله: توان ادراک پس از آسیب، حقیقت، مدارا و آشتی و نیز روایت بهبودی-درمانی را به طور واضح و آشکاری مشخص می کند. بنابراین متن های ادبی واکنشی به غایت عمیق و مدیدی با سرشت پیچیده کنار آمدن با گذشته آسیب زا را بر پاشنه نگرش های گونه گون و گرایش های انسان مفهوم می کند. ادبیات دهه چهل شمسی تا چه پایه محتاط بوده و توانسته راه حل های زیبایی شناسانه آسان برای تجربیاتی که آزار دهنده و بسیار آسیب زا هستند را مفهوم کرده باشد؟ فراموش نکنیم که ادبیات وسیله ای است که به ما کمک می کند تا پیچیدگی های اخلاقی را شرح و بسط دهیم، که جوامع پس از تنش و درگیری جنگ را تفکر می کند و به آن ها معنی می بخشد. اگر بخواهیم به ادبیات صلح پس از هر جنگ و کشتاری پی ببریم، لازم است بدانیم که تنها نباید به مفهوم ادبیات داستانی و یا شعر توجه داشته باشیم. بلکه از زندگی و خاطره نوشتن نیز که تسکین درد است و درمانی ست، تا با خواندن آن ها درک کنیم که هُنر روایت گر چگونه می تواند اهتمامی برای نظم و معنی بخشیدن به ماهیت ناهمگونی این تجربه به غایت آسیب زا باشد. در بُعدِ جهانی “جنگ”ها از ابتدای قرن بیستم شکل و فُرمی دیگر به خود گرفتند و از جنبش مشروطه در ایران نیز جنگ و مفهوم آن دگرگون شد. منتهی در غرب به وفور درباره جنگ در قالب متون ادبی، فیلم، تئاتر و سینما پرداخته شد، اما در ادبیات ایران جایی برای خود به دلیل وجود استبداد، هنوز نیافته و آن چه در سینمای پس از جنگ هشت ساله بر پرده سینما رفت را باید در مقوله هایی از ادبیات روان شناختی و جامعه شناسی مورد ارزیابی قرار داد، زیرا در قالب سیستم تفکری حاکمیت ساخته و پرداخته شده اند. بر این اساس ادبیات جنگ هم دست خوش حوادث روزگار شد و مطالعه آن به ما نشان می دهد که چگونه ادبیات برآمده از جنگ، ادراک ما را از جهان و نیز پیرامون خویش در ارتباط با قبل و بعد جنگ و یا حوادث و درگیری های متفاوت داخلی از جمله؛ اعتراض ها و بگیر و ببندهای حاکمیت های پهلوی اول و دوم و نیز عصر حاضر، فرم می بخشد.
همان طور که در بالا اشاره شد، ادبیات ایران در دهه چهل شمسی و نیز قبل و بعد از آن همواره با سانسور کشمکش داشته است. در این نبرد نابرابر نویسندگان رنج بسیار دیده اند و بر پیکر ادبیات زخم ها نشسته، می توان آن را جنگی پنهان دانست که برای رسیدن به حق خویش مدام با سرکوب و خفقان توانسته تا به این زمان خودش را پیش ببرد. سینما و تئاتر ایران نیز بیشترین لطمه را از سانسور دید. پس برای رهایی از این حربه سیاسی زشت که سرکوب گر آن را هر دم چوبی کرده و بر فرق سر نویسنده و شاعر می کوبد، خود در برگیرنده و نمادی از صلح خواهی است. زیرا قلم به دستان این مرز و بوم به دلیل انواع تهدیدها و فشارهای گوناگون که دست کمی از جنگ ندارد، دقیق تر و بهتر از هر قشر سرکوب شده دیگری در ایران به مفهوم و ذات زیبای “صلح” پی برده اند. اگر در گذشته های دور مردم این خطه از جهان با طبیعت دست به گریبان بودند و شکاف بین خود و طبیعت را با افسانه و اسطوره پر می کردند تا مگر فرجی برای درمان آلام بیابند، اکنون دشمن در چند قدمی ست و باعث جنگی شده که صلح را دور از انظار قرار می دهد.
در نهایت باید گفت؛ ادبیات صلح تعریفی ایستا ندارد. فکر و عمل در ارتباط با شرح و بسط ادبیات صلح در گرو مجالی ست که در نتیجه پژوهش راست آزمایی توان تاثیر و تأثر ادبیات صلح بر لایه های مختلف جامعه باید سراغ گرفت. پندارهای ژانر ادبیات صلح و جنگ و انتقاد و تمجید از آن نه تنها پایدار نیست، بلکه در زمان و مکان تولد آن، مورد ارزیابی باید واقع شود. همواره این منتقدان هستند که اثری را در راستای صلح و یا جنگ تعریف می کنند، به عبارتی در طی فرایند نوشتن به ندرت نویسنده ای پیدا می شود که تأکیدوار بر مقوله مثلاً صلح قلم فرسایی کند. اما جنگ فرایندی دیگر در ذهن نویسنده طی می کند. هر نویسنده ای به آسانی می تواند جنگ را بر کاغذ سفید پیاده کند، اما صلح را کمتر. گران مایگی ترفندهای سودمند در راستای ادبیات صلح و جنگ با ژانرهایی همچون: تراژدی، قالب شعری سنتی نظیر؛ غزل و داستان های کوتاه که پی در پی انتخاب شده خود نویسندگان هستند در متفاوتی خاصی به سر می برند. در سویی دیگر عدم بی معنایی زندگی امروزین که سرچشمه آن به مدرنیته برمی گردد، خوانندگان عاملین تاثیرگذار بر ادبیات تلقی می شوند. بر این مبنا عدم درک آدمی نسبت به خیلی از پدیده ها باعث شده تا ناشناخته ها را در ادبیات بجویند. پس بی گمان ادبیات صلح و جنگ مهم ترین ژانر این مبحث است. این مهم در معناشناسی که در برگیرنده زیر شناخت های واژگان، عبارات و علایم است، و نیز معنی شناسی شناختی ست، که مطالعه صرف بر زبان شناسی ست، بلکه بر کردار و سلوک تاثیری به غایت مهم دارد. ادبیات صلح در برگیرنده یک جریان یا حرکت و یا فلان دسته و گروه معنی نمی شود، بلکه تمام لایه های اجتماع را در بر می گیرد. کودکان، زنان، مردان، همجنس گرایان و هر طیف و گروهی دیگر بنا به زمان و مکان و رویدادهای مختلف، ژانر صلح را در ادبیات شامل می شود. و نیز هیچ فرادستی نمی تواند منتقد کننده صلح باشد و بخواهد آن را در انحصار خود درآورد. تنوع در کثرت، زیبایی ادبیات صلح را در راستای سنجش اثر و برتری او بر دیگر آثار ثمره خوش اندیشی و پذیرش زندگی مسالمت آمیز در جوار تمام نحله های فکری است. از دیگر سو هر اثری در خور ادبیات صلح قلمداد شدن نیست. به طور مثال؛ اگر اثری بازتاب سرکوب هویت باشد و ادبیات هایی ملی که اقلیت ها را نادیده و منکر می شوند، هیچ گاه در راستای ادبیات صلح قرار نمی گیرند. درست برعکس؛ همچین اثرهایی در برابر صلح قد علم کرده اند.
در تاریخ ما، همواره “فرهنگ” از طریق ادبیات شفاهی و به عبارتی سینه به سینه به ما رسیده است. اما در سرزمین های پیشرفته، فرهنگ توسط آموزش به دیگر نسل ها داده می شود. وجه مشترک این دو گونه انتقال فرهنگی “وجدان” است. و این که وجدان تا چه پایه احساسی، شورانگیز، عقل گرا و خردمند است و دربرگیرنده تمام واقعیت ها باشد، نیاز به تحقیقی میدانی و کتابخانه ای گسترده دارد. به ویژه برای فرهنگ هایی چند زبانه ای مانند ایران که استبداد و دیکتاتوری گمراه کننده نقطه تمایز نیکی از بدی در تحلیل اثرهایی با درونمایه “جنگ” و “صلح” است. در دنیای امروز، صلح مهم ترین انگیزش ارتباط مابین مردمان گیتی ست. بر این اساس ما برای رسیدن به رفتاری اجتماعی مبتنی بر صلح زمان و علاقه به هم نوع و احترام متقابل، هدف غایی تمام انسان ها باید باشد. به همین دلیل نقش هنر و ادبیات و سازشی که این دو می توانند مابین انسان های امروز و انتقال مفهوم صلح به آینده بشریت داشته باشند، حایز اهمیت و از دستاوردهای انسان امروزی است.