سخن روز

خط زمان در شعر خیام

پرتو نادری

زمان یک مفهوم پیچیده است، بسیار پیچیده، چه در اسطوره‌ها، چه در ادیان، چه در فلسفه و فزیک. با پیدایی تیوری نسبیت انشتین و فزیک کوانتوم این پیچیده‌گی هنوز بیش‌تر شده است.

در فزیک کلاسیک زمان در همه جا یکسان است؛ اما در فزیک انشتین این حکم دیگر صدق نمی‌کند. گذشت زمان با سرعت حرکت پیوند پیدا می‌کند. حتا ما حس می‌کنیم که گذر زمان نظر به حالت‌های روانی انسان نیز فرق می‌کند. چنان‌که در لحظه‌های شادمانی ما حس می‌کنیم که زمان با سرعت بیش‌تر گذشته و در حالت انتظار یا بیماری، گذشت زمان را کند‌تر احساس می‌کنیم.

چنین است که گاهی این پرسش مطرح می‌شود که آیا زمان یک واقعیت عینی و بیرون از ذهن ماست یا یک توهم یا هم یک مفهوم ذهنی است که واقعیت عینی ندارد. کسانی باور دارند که زمان یک توهم ذهنی است یا یک مفهوم ذهنی است. پرسشی که به میان می‌آید این است که پیش از آن که ذهن وجود داشته باشد آیا زمان وجود نداشته است؟

زمان از کجا آغاز شده است و به کجا می‌رود؟ آیا پایان یا عقب‌گشتی دارد؟ یا این که تیر زمان پیوسته از گذشته به سوی حال و آینده حرکت می‌کند و تا کجا می‌رود؟

در فزیک انشتین، زمان بُعد چهارم ماده است. پس می‌شود گفت هر جایی که ماده و حرکت وجود دارد، زمان نیز وجود دارد. برای آن‌که ماده نمی‌تواند بیرون از زمان وجود داشته باشد. هر چیزی که با زمان مفهوم پیدا می‌کند یا در قید زمان است، یک چیز مادی است و در حرکت است. زمان با پیدایی هستی وجود داشته است. دانش‌مندان پیدایی هستی را وابسته به همان انفجار نخستین یا بیگ‌بنگ می‌دانند. تخمین‌های فزیکی چنین است که از این رویداد ۱۳.۷ میلیارد سال می‌گذرد.

بربنیاد چنین بینشی، با همین رویداد است که چیزی به‌نام هستی یا طبیعت شکل می‌گیرد. پیش از این رویداد چیزی به‌نام زمان، فضا و هستی وجود نداشته است. یعنی زمان با پیدایی هستی پیدا شده است و بیگ‌بنگ‌ هم رویدادی است که در زمان رخ داده است.

همه چیز در زمان مطرح می‌شود، یا در زمان مفهوم پیدا می‌کند. بیرون از زمان چیزی نمی‌تواند وجود داشته باشد. زمان با پیدایی هستی آغاز شده است، چون هستی را پایانی نیست، پس زمان نیز پایانی ندارد. چنان تیر رهاشده از رویداد بیگ‌بنگ رو به حال و آینده در حرکت است.

امروزه با ابزارها و شیوه‌هایی که برای اندازه‌گیری‌ زمان وجود دارد، مفهوم زمان برای انسان قابل لمس شده است. یا می‌شود گفت که با این شیوه‌ها، انسان خواسته است تا یک مفهوم عام و انتزاعی را به یک مفهوم مشخص بدل کند.

کوشش برای ایجاد گاه‌شمارها و تقسیم هفته به روزها، تقسیم ماه به هفته‌ها و سال به ماه‌ها، همه و همه تلاش برای آن بوده است تا انسان گذشت زمان را در مصداق‌ها و اندازه‌گیری‌های مشخصی درک کند. به همین گونه تقسیم زمان در مقیاس‌های کوچک‌تر به ثانیه، دقیقه و ساعت برای آن است تا انسان با این اندازه‌گیری و نام‌گذاری، مفهوم گریزنده زمان را بهتر دریابد.

با این حال، یک چنین شیوه‌ها و مصداق‌های اندازه‌گیری زمان گاهی این توهم را به وجود می‌آورد که زمان تکرار می‌شود. روزها در هفته‌ها تکرار می‌شوند، هفته‌ها در ماه‌ها، ماه‌ها در سال‌ها و به همین‌گونه ثانیه‌ها در دقیقه‌ها و دقیقه‌ها در‌ ساعت‌ها تکرار می‌شوند. چنین تکرارهایی این پندار را سبب می‌شود که زمان در دایره‌های به‌هم‌پیوسته‌ای تکرار می‌شود.

گویی این مصداق‌های زمانی در هر دقیقه و هر روز ما را فریب می‌دهند. عقربه‌های ساعت پیوسته در یک صفحه دایره‌ای حرکت می‌کنند و در ظاهر امر ساعت‌ها تکرار می‌شوند.

بربنیاد گاه‌شمار خورشیدی که حکیم عمر خیام با همکاران دانش‌مند خود آن را ساخته است، نوروز همه ساله در یک زمان معین تکرار می‌شود و این تکرار را شاید کسانی به مفهوم تکرار زمان پندارند.

در اندیشه‌های خیام انسان، زنده‌گی، مرگ و جهان با مفهوم زمان آمیخته است. او زنده‌گی را جدا از زمان مطرح نمی‌کند. حقیقت زنده‌گی و مرگ در رباعی‌های او با حقیقت زمان می‌آمیزد. زنده‌گی در زمان جریان دارد و مرگ هم در زمان رخ می‌دهد.

زمان در چهارگانی‌های خیام یک مفهوم انتزاعی نیست، بلکه یک مفهوم مشخص است در واحدهای سنجش زمان. از گذشت زمان به‌گونه مستقیم سخن نمی‌گوید، بلکه زمان را در مصداق‌های آن و معیارهای اندازه‌گیری آن با ما در میان می‌گذارد. فهم زمان را برای خواننده آسان می‌سازد تا بگوید که شتاب زمان به هیچ کسی و هیچ چیزی اعتنایی ندارد و رحم نمی‌کند. او با اشاره به مصداق‌های زمان و واحدهای اندازه‌گیری زمان ما را از گذشت زمان و ناایستایی زمان هشدار می‌دهد.

زمان در رباعی‌های او یک بُعد دارد، زمان یعنی حال. با زمان گذشته کاری ندارد و به گذشته حسرت نمی‌خورد، چون گذشته برنمی‌گردد. گذشته برای او دیگر هستی ندارد. اندیشه فردا را هم جز سوداهای پریشان و غمان بیهوده، چیز دیگری نمی‌داند.

امروز ترا دسترس فردا نیست

واندیشه فردات به جز سودا نیست

ضایع مکن این ‌دم ار دلت شیدا نیست

کاین باقی عمر را بها پیدا نیست

(رباعیات حکیم عمر خیام، ص ۱۰)

در رباعی‌های خیام «فردا» پیوسته کاربرد ایهامی دارد. در مفهوم نزدیک «فردا» همین آینده است؛ فردایی که پیش رو داریم. اما در مفهوم دورتر فردا همان روز رستاخیز است.

خیام می‌گوید که تو به روز رستاخیز هیچ‌گونه دسترسی نداری و همه اندیشه‌هایی هم که در پیوند به آن داری جز سودا چیز دیگری نیستند. چون هیچ کسی سرنوشت ما را در روز رستاخیز تضمین نمی‌کند. هیچ کسی حتا سرنوشت خود را نمی‌تواند تضمین کند. همان‌گونه که نمی‌دانیم شب که می‌گذرد، فردا ما با چه سرنوشتی روبه‌رو می‌شویم. شاید هم شب را به روز نرسانیم. شاید به فردایی نرسیم.

حکیم ناصر خسرو بلخی نیز از چرخ روزگار می‌گوید که پیوسته پیمانه عمر ما را با پیمانه‌های دیروز، امروز و فردا اندازه‌گیری می‌کند. در این میان چیزی که پیداست، همین «امروز» است. به گفته خیام، همین «دم» است که در اختیار داریم.

ای پیر، نگه کن که چرخ برنا

پیمود بسی روزگار بر ما

پیمانه این چرخ را سه نام است

معروف به امروز و دی و فردا

فردات نیامد، و دی کجا شد

زین هر سه جز امروز نیست پیدا

(دیوان حکیم ناصر خسرو، ص ۸۲)

حکیم ناصر خسرو مانند حکیم عمر خیام، دیروز را چیز گم‌شده می‌داند و فردا هنوز هستی نیافته است. فردا می‌رسد؛ اما روشن نیست تو خود به فردا می‌رسی یا نه؟ آن‌چه از زمان نقد است، همین امروز است. آن را ضایع مکن و عمر به‌جا مانده را بیهوده از دست مده که آن را بها پیدا نیست، نمی‌توان به آن بهایی تعیین کرد.

از دی که گذشت هیچ ازو یاد مکن

فردا که نیامده‌ست فریاد مکن

بر نامده و گذشته بنیاد مکن

حالی خوش باش و عمر برباد مکن

(رباعیات عمر خیام، ص ۱۳۶)

گذشته دیگر برنمی‌گردد، بیهوده حسرت آن را مخور! در همین مفهوم مردم مثلی دارند. چنان‌که وقتی کسی برای فرصت‌های از دست رفته حسرت می‌خورد، می‌گویند: «پشت آب رفته بیل نبردار». یعنی دیگر آب رفته را برگشتانده نمی‌توانی. آب‌های رفته برنمی‌گردند. آب در این مثل به مفهوم زمان است.

نتیجه‌ای که خیام در مصراع چهارم به دست می‌دهد، این است که «حالی خوش باش و عمر برباد مکن!». تاکید بر همان لحظه‌هایی است که در اختیار ماست که نباید قربانی حسرت گذشته شوند.

این یک دو سه روز نوبت عمر گذشت

چون آب به جویبار و چون باد به دشت

هرگز غم دو روز مرا یاد نگشت

روزی که نیامده‌ست و روزی که گذشت

(همان، ص ۱۸)

خیام هرگز دلواپس این دو روز نیست. روزی که گذشته و روزی که هنوز نیامده است. او در حقیقت با بیان این دو روز می‌خواهد بگوید که زنده‌گی تو در میان روزی که گذشته و روزی که نیامده است، قرار دارد.

این همان لحظه‌های زنده‌گی تو است. چون در گذشته نمی‌توانی زنده‌گی کنی و امروز خود را نباید برای روزی که نیامده است قربانی کنی. روزی که با همه رویدادهای نیک و بدش گذشته، دیگر به خاطره‌ای بدل شده و هیچ‌گونه پشیمانی سودی ندارد. حسرت خوردن به روزهای گذشته که ای کاش چنین یا چنان می‌کردم نه‌تنها سودی ندارد، بلکه همین لحظه‌های زنده‌گی را هم که در اختیار داری تلخ و ناگوار می‌سازد.

انسان آینده‌نگر است؛ اما گاهی چنان در چاه وسواس آینده فرو می‌افتد که همه آرامش زنده‌گی خود را از دست می‌دهد.

چون بلبل مست راه در بستان یافت

روی گل و جام باده را خندان یافت

آمد به زبان حال در گوشم گفت

دریاب که عمر رفته را نتوان یافت

(همان، ص ۲۵)

گذشت زمان را با گذشت فصل بهار پیوند می‌زند. از چهره گل سخن می‌گوید و از سرود بلبل. این پیام را به ما می‌رساند که ارزش لحظه‌ها را بدان. آن هم وقتی که چهره گل شگوفان و جام باده خندان است. عمر رفته برنمی‌گردد.

ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم

وین یک دم عمر را غنیمت شمریم

فردا که از این دیر فنا درگذریم

با هفت هزار ساله‌گان سربه‌سریم

(همان، ص ۱۲۱)

مرگ پیش روی است، چون در گذری با هفت هزار ساله‌گان سر‌به‌سر می‌شوی. در جهان پس از مرگ، زمان به یک نقطه ایستا بدل می‌شود. دیروز، امروز و فردایی ندارد. کسی که امروز می‌میرد با آن کسی که هفتاد هزار سال پیش مرده است تفاوتی ندارد. هر دو در یک نقطه قرار می‌گیرند. چون زمان برای هر دو متوقف شده است.

یکی از واژه‌های کلیدی و پرکاربرد در رباعی‌های خیام، واژه «دم» است. دم در دستگاه فکری خیام به مفهوم زنده‌گی است. تبلور زمان و زنده‌گی است در یک لحظه و در یک نفس. چنان آبگینه‌ای است که گویی تمام زمان زنده‌گی را در آن می‌بینیم.

این واژه در میان مردم در ترکیب‌های «دم راست کردن»، «از دم و دود ماندن»، «بی‌دم و دود شدن»، «دم گرفتن»، «دم‌گه»، «دم‌گیر» و … وجود دارد.

خیام کوتاهی زنده‌گی را، بی‌ثباتی زنده‌گی را و گذرا بودن زنده‌گی را با کاربرد واژه «دم» بیان می‌کند.‌ یعنی همه‌اش یک دم است و این «دم» هم آن قدر بی‌ثبات و شتابنده است که وقتی آن را فرو می‌بریم، نمی‌دانیم برمی‌آریم یا نه؟ سپری شدن این دم به مفهوم سپری شدن همه چیز است. نه دم برجای می‌ماند و نه آن همه چیز‌هایی که با دم مفهوم دارند. این دم مفهوم کلی زمان را نیز با خود دارد و همه چیز با زمان مفهوم پیدا می‌کند.

شیخ فرید‌الدین عطار از «لازمان» سخن می‌گوید. یعنی وقتی زمان نباشد همه معیارها و ارزیابی‌های ذهنی ما از زمان اعتبار خود را از دست می‌دهد.

که اندر «لازمان» صد سال و یک دم

به پیشت هر دو یکسانند با هم

دمی آن جایگه صد سال باشد

نه استقبال و ماضی، حال باشد

(اسرارنامه، ص ۲۷)

همان مفهوم رباعی خیام را این جا می‌بینیم: «فردا که از این دیر فنا در گذریم/با هفت هزار ساله‌گان سربه‌سریم.» همین که کسی می‌میرد دیگر همه چیز برای او تمام می‌شود. چه امروز مرده باشد چه هزار سال پیش.

Related Articles

جواب دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back to top button