فرهنگستان

پالایش زبان پارسی

محسن شاملو

گروهی می‌گویند: هیچ زبانی را پاک و پالوده نمی‌توان یافت؛ زیرا در جهان کنونی، گروه‌های گوناگون مردم، به ‌یک‌دیگر نیاز دارند و در پیِ نیاز، بازار داد و ستد گرم می‌شود و در این گیرودار انبوهی واژه از جای‌گاه و زادگاه نخستین جابه‌جا می‌گردد و از سرزمینی به سرزمینِ دیگر می‌رود.

در شناخت این نیاز، سخن از کشورهای پیش‌رفته و ناپیش‌رفته نیست، سخن از کششی است که مردم جهان، که‌ومه، توانا و ناتوان، بزرگ و کوچک به یک‌دیگر دارند و ناگزیرند که پای دوستی پیش نهند و دست دوستی بفشارند. بدین روی هم‌چنان که نیاز مردم جهان به دوستی‌ها به مرز بی‌نیازی نمی‌رسد، داد و ستد واژگان هم به مرز پایان نزدیک نمی‌شود.

گفته‌‌ایست درست و بخردانه، نه‌تنها در میان زبان‌های پیش‌رفته‌ی جهان، که در میان زبان‌های آغازین هم زبانی نمی‌توان یافت که دست‌نخورده و سَره باشد؛ ولی برای آلودگی زبان باید مرزی برگزید و برای رخنه‌ی واژگان بیگانه به انگاره‌ای تن درداد، اگر در یک فراز ۱۰ واژه‌ای، ۶ واژه‌ی آن بیگانه باشد آن زبان به سوی نیستی گام برمی‌دارد و چنان‌که در آینده‌ی بسیار نزدیک به نابودی نگراید در آینده‌ی نه‌چندان دور به چنین سرنوشتی گرفتار می‌شود.

هیچ‌کس، نمی‌تواند و نباید در «زبان» راهِ خودپسندی و خودستایی پیش‌گیرد و از پذیرش واژگان بیگانه بپرهیزد؛ ولی ناگزیر باید به گزینش انگاره و آیینی تن در داد و ویرایش و آرایش زبان را بدان انگاره و آیین واگذارد. برای نمونه، در سال ۱۹۷۵ ترسایی در کشور فرانسه، قانونی می‌گذرد که واژگان بیگانه از زبان فرانسوی دور گردد؛ ولی بر پایه‌ی همین قانون، مردم فرانسه می‌توانند واژه‌هایی که جانشینی برای آن‌ها نمی‌یابند، بپذیرند و به‌کاربرند. در این قانون، مرز پذیرش واژه‌های بیگانه روشن می‌شود و مردم فرانسه می‌دانند که واژه‌ای که در زبان فرانسوی جانشین و برابر دارد نباید به زبان آنان راه یابد و ابزار سخن‌وری ایشان را آلوده کند.

نه‌تنها در میان زبان‌های پیش‌رفته‌ی جهان، که در میان زبان‌های آغازین هم زبانی نمی‌توان یافت که دست‌نخورده و سَره باشد؛ ولی برای آلودگی زبان باید مرزی برگزید و برای رخنه‌ی واژگان بیگانه به انگاره‌ای تن درداد، اگر در یک فراز ۱۰ واژه‌ای، ۶ واژه‌ی آن بیگانه باشد آن زبان به سوی نیستی گام برمی‌دارد و چنان‌که در آینده‌ی بسیار نزدیک به نابودی نگراید در آینده‌ی نه‌چندان دور به چنین سرنوشتی گرفتار می‌شود.

در ایران هم، قانون‌هایی گذارده شده است و کم‌وبیش دست‌گاه‌های کشوری باید از به‌کارگیری واژگان بیگانه بپرهیزند. شاید در کشورهای تاجیکستان و افغانستان هم چنین قانون‌هایی باشد؛ ولی می‌دانیم که چندان توانی برای برپایی درست آن‌ها باشنده نیست. هر کس می‌تواند واژه‌های بیگانه را که برابر آن در زبان پارسی فراوان است به کار گیرد و بدین‌گونه «قانون‌گریزی» و «روگردانی» از فرهنگ و زبان مادری را به نمایش بگذارد.

روزانه چندین بار واژه‌های بیگانه‌ی اسیستانت و معاون، بولتن و نشریه، تز و رساله، دیپلم و تصدیق، پارتی و ضیافت، مارک و علامت، مرسی و متشکرم به زبان ایرانیان می‌آید و ده‌ها بار نوشته می‌شود. مگر این واژگان برابرهایی چون دستیار، پژوهش‌نامه یا گاه‌نامه، پایان‌نامه، گواهی‌نامه، میهمانی، نشانه، سپاس‌گزارم، ندارد …؟ در میان نام‌های ایرانیان چند درسد واژه‌هایی مانند آلبرت، الی زابت، روبرت، ژاسمن، ژان، ژانت، ژرژ، ژولیت، ژیلا، فلور، مارگارت، ماری، ونوس، ویولت … یافته می‌شود؟ مگر نام‌های ایرانی چون آرش، آرمان، اردشیر، بابک، باستان، پروین، پوران، تهماسب، تهمینه، جاوید، جویا، چامه، چوبینه، خرام، خرم، دارا، داریوش، رامش، رامین، فرشته، شهین، گوهر، یاسمن، همایون و … نازیباتر از نام‌های فرنگی، تازی و ترکی است؟

در گام نخست، باید ارزش زبان پارسی را در پای‌داری فرهنگ و هم‌بستگی مردم ایران شکوفان کرد. در گام دوم، باید ویرایش و آرایش زبان را از راه آموزش پی‌گیر و گسترده دنبال کرد و در این راه از نویسندگان، سرایندگان، روزنامه‌ها، رسانه‌های دیداری و شنیداری یاری گرفت و زمینه‌ی هم‌کاری همگانی را فراهم کرد. در گام سوم، باید قانونی گذراند که سازمان‌های کشوری و لشکری ناگزیر شوند از به کارگرفتن واژه‌هایی که برابر پارسی دارد پرهیز کنند، برابر این قانون، نام فرزندان ایران به پارسی گذاشته می‌شود، نام سازمان‌ها و فروش‌گاه‌ها، دفترهای بازرگانی و ساختمانی به پارسی برمی‌گردد، آموختنی‌های دبستانی، دبیرستانی، دانش‌گاهی دور از واژه‌های بیگانه فراهم می‌آید، در نوشته‌ها و سروده‌ها به کار بردن واژگان بیگانه به شمار استادی و دانش‌مندی نمی‌آید و مایه‌ی سربلندی و نام‌آوری نمی‌شود.

واژه‌های آتلیه، استودیو، انستیتو، بوتیک، دراگ استور، کلینیک، گالری، هتل، چند درسد از نام سازمان‌ها، فروش‌گاه‌ها و نمایش‌گاه‌های کشور را دربرمی‌گیرد. مگر این واژه‌ها برابرهایی چون نگارخانه و هنرکده، کارگاه و هنرگاه، انجمن و سازمان، فروش‌گاه، داروخانه، درمان‌گاه، سرسرا و نمایش‌گاه، مهمان‌سرا ندارد که گروهی برای نام‌گذاری سراغ واژه‌های فرنگی می‌روند؟

مگر به جای واژه‌های ابجدی (ا ب ج د) که برای شماره‌ی آزمون دانش‌گاهی برگزیده‌اند واژه‌های پارسی (ا ب پ ت) نیست که گرد شیوه‌ی عبری و عربی می‌گردند؟ در نوشته‌ها و گفته‌های سرآمدان و بلندپایگان، نویسندگان و سرایندگان کشور چند درسد واژه‌ی بیگانه به چشم می‌خورد؟ مگر بیش‌تر این واژه‌ها برابر پارسی ندارد که اینان دست بر دامن واژه‌های بیگانه می‌زنند؟

بی‌رودربایستی باید پذیرفت که اندیشه‌ی «ناچیزشماری زبان» انگیزه‌ی این گرایش‌هاست و تا این اندیشه‌ها، به هر گونه و برای هر آرمان، در پاره‌ای از مغزها رخنه‌گر است ویرایش و آرایش زبان پارسی، نه‌تنها به‌درستی انجام نمی‌پذیرد بلکه دست‌خوش کارشکنی می‌شود و چاله و چوله می‌افتد.

بدین روی، در گام نخست، باید ارزش زبان پارسی را در پای‌داری فرهنگ و هم‌بستگی مردم ایران شکوفان کرد تا آن‌ که تیشه بر ریشه‌ی زبان می‌زنند از پی‌آمد کار خویش آگاه شوند و دانسته و ندانسته زبان فارسی را گرفتار واژه‌های بیگانه نکنند. در گام دوم، باید ویرایش و آرایش زبان را از راه آموزش پی‌گیر و گسترده دنبال کرد و در این راه از نویسندگان، سرایندگان، روزنامه‌ها، رسانه‌های دیداری و شنیداری یاری گرفت و زمینه‌ی هم‌کاری همگانی را فراهم کرد.

در گام سوم، باید قانونی گذراند که سازمان‌های کشوری و لشکری ناگزیر شوند از به کارگرفتن واژه‌هایی که برابر پارسی دارد پرهیز کنند، برابر این قانون، نام فرزندان ایران به پارسی گذاشته می‌شود، نام سازمان‌ها و فروش‌گاه‌ها، دفترهای بازرگانی و ساختمانی به پارسی برمی‌گردد، آموختنی‌های دبستانی، دبیرستانی، دانش‌گاهی دور از واژه‌های بیگانه فراهم می‌آید، در نوشته‌ها و سروده‌ها به کار بردن واژگان بیگانه به شمار استادی و دانش‌مندی نمی‌آید و مایه‌ی سربلندی و نام‌آوری نمی‌شود.

در این قانون، زبان پارسی از زیر بال و پر واژگان بیگانه بیرون می‌آید و پاک و پالوده به سوی آموزش‌گاه‌های کشور پر می‌کشد و در دست‌رس نوآموزان دبستانی، دانش‌آموزان دبیرستان، دانش‌جویان دانش‌گاهی نهاده می‌شود و آموزش ان، دور از شوخی، به‌شمار آموزش‌های بنیادی درمی‌آید.

باید پذیرفت که پالایش زبان پارسی یک نیاز فرهنگی است، و باید به یک جنبش همه‌گیر دگریده شود. خواست مردم بسیار ارزنده است و یاری‌گر دست‌گاه‌های کشوری و فرهنگی خواهد بود.

در این قانون، به آنان‌ که واژه‌های پارسی را از دل گویش‌های ایرانیان و از میان نوشته‌های پیشینیان بیرون می‌کشند یا به گونه‌های دیگر به گسترش زبان پارسی یاری می‌کنند و نیز به نویسندگان و سرایندگانی که در نوشته‌ها و سروده‌های خود از به کارگرفتن واژه‌های بیگانه روی برمی‌گردانند، ارج گذاشته می‌شود و در بزرگ‌داشت آنان کوشش شایسته انجام می‌گیرد.

هنوز هم گروهی در پیِ آنند که میان «دین» و «واژه» پیوندی ناگسستنی بر پا کنند و آیین اسلام را دور از واژه‌های تازی سست و لرزان به شمار آورند، این گروه می‌گویند اگر به جای «بسم‌الله الرحمن الرحیم»، «به‌نستعین» و «بعون الله» گفته شود «به‌نام خدای بخشنده‌دی مهربان»، «خدایا به یاری تو» و «خدایا به امید تو» خدای بزرگ راز و نیاز بنده‌اش را نمی‌شنود و به سوی وی نگرش نمی‌کند.

این پندار درست نیست، «دین» با «واژه» پیوندی ندارد و آن‌چه بدان پیوسته است «دل» است، دین در کنار «دل» می‌نشیند و آرامش درون و پاکی سرشت می‌بخشد … خدا و پیمبر را باید با «دل» خواند نه زبان، بدین روی «واژه‌ی دل» برای همه‌ی مردم گیتی یک‌سان است و یک ریشه دارد.

در گذشته، بیش‌تر فرزندان ایران را با واژه‌هایی مانند بهاالدین، سراج‌الدین، شمس‌الدین، قوام‌الدین، نظام‌الدین، رجب‌علی، رمضان‌علی، شعبان‌علی، غلام‌علی و … می‌نامیدند و امروز واژه‌هایی چون فرامرز، فریبرز، فرهاد، کامران، کاوه، کیارش و … جای آن را گرفته است. نه آن «قوام‌الدین» برای دین استواری می‌آورد و نه این «فرامرز» دین را به مرز بی دینی می‌رساند، نه در آن هنگام که از واژه بوی دین می‌آمد دین از سالوسی و چاپلوسی بر کنار بود و نه اکنون که، به گفته‌ی کهنه‌پرستان، پیوند واژه و دین از هم گسسته است.

بدین روی «واژه» نه دین‌آور است نه دین‌بَر، نه بی‌خدا را به خدا می‌رساند و نه باخدا را از خدا جدا می‌کند، نه درونی را روشن می‌کند و نه دلی را به تاریکی می‌کشاند … نشانه‌ای است که شناسای برون است و با درون پیوندی ندارد.

بی‌هیچ گفت‌وگو باید پذیرفت که زبان پارسی دچار رنجوری و بیماری است و دوران سستی و ناتوانی را می‌ گذراند، این بیماری از سدگان پیش آغاز گردیده و در سالیان دراز رو به گسترش نهاده است. بیماری زبان پارسی، به گونه‌ای است که اگر بدان نرسند و در پی چاره برنیایند امید به‌بودی از میان می‌رود و پی‌آمدهای ناخوش‌آیند سر از کمین برمی‌دارد. درمان بیماری زبان به هم‌کاری همگانی نیاز دارد زیر تا مردم نخواهند نمی‌توان چاره‌ی درد کرد و بیمار را از گزند رهانید و به فرهنگ کهن جان و روان تازه بخشید.

شاید، هنوز هم، گروهی بر آن رایند که: «زبان ابزار شکوفایی اندیشه و مایه‌ی نموداری انباشته‌های مغز است و هر افزاری که اندیشه را بشکفد و مغز را نمایان سازد در خور ارزش است. مردم ابزاری می‌خواهند که مغز خویش را بشکافند و درون دل خود را برگویند، درباره‌ی ساختمان این ابزار سخن نباید گفت بلکه باید بدان ابزار سخن راند … .

این رای و پندار را نمی‌توان درست انگاشت و دربست پذیرفت؛ زیرا سخن هر چه ساده‌تر، دل‌نشین‌تر، رساتر باشد اندیشه را روشن‌تر و سودمندتر شکوفان می‌کند. یک فراز ۲۰ واژه‌ای که ۱۰ واژه‌ی آن تازی، ترکی و فرنگی است و درخور دریافت همه‌ی مردم نیست چگونه می‌تواند سخن رسا و دل‌نشین باشد …؟

مگر نه آنست که سخن باید درون مغز را بشکافد و اندیشه را بشکفد ولی هنگامی که توده‌ی مردم واژه‌های گفتاری یا نوشتاری را درنیابند چگونه می‌توانند از اندیشه‌ی گوینده و نویسنده سر در بیاورند؟ اگر به «زبان» تنها نام «ابزار شکوفایی اندیشه» داده شود این گفتار پیش می‌آید که از راه‌های دیگر هم می‌توان اندیشه را شکوفا کرد؛ ولی باید دید ژرفای آن یک‌سان و بهره‌ی آن یک‌نواخت است، برای نمونه: رفتار «کر و گنگان» را درنگرید که با تکان دادن سر و دست خواست خود را بازمی‌گویند ولی هیچ یک از این دو کار زبان را نمی‌کند.

از دو فروشنده‌ی کالا، آن‌که خوش‌تر زبان می‌ریزد و کالای خویش را به‌تر می‌شناساند بیش‌تر می‌فروشد. در میان مردان دانش و کشورداری آنان‌که دل‌نشین و گیرا سخن می‌گویند و ساده و رسا می‌نویسند کام‌یاب‌ترند.

از این روی، باید بر آن‌چه می‌گویند: «زبان ابزار شکوفایی اندیشه است» این فراز نیز افزوده شود: زبان ابزار شکوفایی اندیشه است که با دریافت همگانی هم‌راه باشد و به سادگی، اندیشه‌ها را بشکفد و به آسانی میان گوینده و شنونده، نویسنده و خواننده پیوند بر پا سازد»

اگر چنین است، باید پذیرفت که با این همه واژه‌های رنگارنگ فرنگی که هر روز بار زبان پارسی می‌شود، این زبان، نه‌می‌تواند اندیشه‌ها را به‌سادگی شکوفا کند و نه‌، توانایی آن را دارد که میان گوینده و شنونده، نویسنده و خواننده به آسانی پیوند برپاسازد.

با آن‌چه که گفته شد باید پذیرفت که پالایش زبان پارسی یک نیاز فرهنگی است، و باید به یک جنبش همه‌گیر دگریده شود. خواست مردم بسیار ارزنده است و یاری‌گر دست‌گاه‌های کشوری و فرهنگی خواهد بود.

برگرفته از سرآغاز نسک «واژه‌ها ی فارسی» نوشته‌ی استاد محسن شاملو، ۱۳۵۸

Related Articles

جواب دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back to top button