هر انسان بزرگی به پیمانه مولانا، معمولاً دوستداران و مخالفان خودش را در زمان زندهگی و پسازندهگی داشته است. از این روی مخالفت و موافقت یک امر طبیعی در ورای فکر آدمیان است. اما آنچه صف مخالفت و موافقت را از نظم متعارف بیرون میکشد، گرایش افراط و تفریط آدمیان در مواجهه با پدیدههای ارزشی است.
چنانچه در این اواخر دیده میشود، شماری از جریانهای تکفیری و سلفیهای وطنی شعارهای عصبیت قبیلهای اعراب که متمایل به وهابیت است را نشخوار میکنند. در مورد شخصیتهای بزرگ اسلامی غیرعرب موقف تند توام با کلمات توهینآمیز و ناسزاگویی اتخاد میکنند. هرچند افزون بر اين تکفیریهای سلفی، مولانا مخالفان دیگري نیز دارد که شامل چهار دسته میشوند:
۱– تندروان مذهبی و بهشدت ظاهرگرا
اصولگرایان محض و فارغ از معرفت دینی، شامل اين دستهاند که فکر میکنند در انديشه مولانا شالودهشکنیهای دینی علیه دین وجود داشته است. این جماعت چون گرفتار ظاهر دیناند، نمیدانند مولانا یک فقيه تمامعیار دینی بود که دیانتش را گامبهگام تکمیل میکرد و رویکرد عارفانه او هرگز علیه جوهر و هدف دینی نبود، بلکه بیشتر علیه فراموشی معرفتی و افتخار به ظاهرگرایی دینی بود. به قول معروف گروهي که «سودای سربالا» ندارند، بیشتر از «هدف»، گرفتار هزینه کردن زمان و فرصت براي «وسیله»اند و مولانا وسیله را در اینجا به «ریسمان» بازتعریف میکند که برخی از آن خود را در چاه آویختهاند و در داخل چاه بدان ریسمان افتخار کرده و خود را «وسیلهشناس» معرفی میكنند. مولانا میگوید که این ظاهرپرستان مقصد اصلی را فراموش کردهاند، در حالی که حقيقت دیانت «سودای سربالا» است که از ته چاه خود را بیرون بکشی، نه اینکه گمراه شوی و با رسن به داخل چاه شوی:
زانک از قرآن بسی گمره شدند
زان رسن قومی درون چه شدند
مر رسن را نیست جرمی ای عنود
چون ترا سودای سربالا نبود
۲– ریاکاران و کاسبان دینی
این گروه نقاب مقدس دینی به صورت کشیدهاند، اما پشت صحنه با انواع فساد، رسوایی و بدنامی رابطه دارند. اشخاصي همانند ملا رسول لندی که به نام تعویذ و مشورت اسلامی به زن و ناموس مردم تجاوز کردهاند و باعث فروپاشی خانوادههای زیاد شدهاند، نمونههايی از همين طبقهاند. این قماش و یا آنهایي که از راه مذهب و دین نانشان در روغن چرب است و از دین تجارت ساختهاند، تجارتی که پیوند دارد با شهرت، مقام، ثروت و تقدیس چهره ریاکارانه و پنهان نگهداشتن رسوایی و بدنامی گذشتهشان! اضافه بر آن، پیوسته خود را در جايگاه داور در زندهگی و عقیده مردم میببینند و بر خلق خدا عیبجویی میکنند.
به همین روی وقتی این قشر با ادبیات و اندیشه مولانا و سایر عرفا مواجه میشوند، احساس میکنند که همان ریاکار و دروغگوي مورد نظر مولانا اینهایند.
کر امل را دان که مرگ ما شنید
مرگ خود نشنید و نقل خود ندید
حرص نابیناست بیند موبهمو
عیب خلقان و بگوید کوبهکو
عیب خود یک ذره چشم کور او
مینبیند گرچه هست او عیبجو
۳– مقلدان مدرنیسم و پارسیستیزان
مقلدان مدرنیسم غربی هر نوع پیوند با دین و دیانت را به معنای عقبماندهگی حساب میکنند؛ آنها بنیاد زندهگی جمعی را با عقلانیت محض ماتریالیستی میپسندند، در حالی که هرگز به جنبههای اخلاقی و ادبیات بشردوستانه مولانا نگاه نمیکنند. همین بهانه برایشان کافی است كه مولانا یک متدین بوده است. چنانچه برای شماری ديگر که بنا بر تعصب زبانی در پی رد اندیشه مولانایند، برای آنها نیز همين بس است که حضرت مولانا یک پارسیگو بوده است. از این روی، مقلدان مدرنیسم و پارسیستیزان هر دو شامل عصبیتاند. هرچند زوایه نگاهشان فرق میکند، اما در مواجهه با «ديگري» رویکرد ایدیولوژیک دارند که مولانا آنها را به میوه ناپخته تشبیه میکند. باید اضافه کرد که گروههای متعصب نیز همواره مخاطب حضرت مولانا بودهاند:
سخت گیرد خامها مر شاخ را
زانکه در خامی نشاید کاخ را
چون بپخت و گشت شیرین لبگزان
سست گیرد شاخها را بعد ازآن
چون ازآن اقبال شیرین شد دهان
سرد شد بر آدمی ملک جهان
سختگیری و تعصب خامی است
تا جنیني کار خونآشامی است
۴– جماعت «خربنده»
یک دسته شکمپرست و بردهخوی دیگر نیز در میان است که از فقدان اراده آزاد و اصالت مستقل در برابر یک شکم نان دنبالروند. این قماشِ قابل ترحم، فرمان از ارباب میبرند، خود خوب و بد را نمیدانند و نمیخواهند بدانند و خوب و بد را صرفاً از چشم اربابشان میبینند. مولانا میگوید: آدمی به هرچه فکر میکند و هرچه انتخاب میکند، همان میشود. او چون یار خود را عشق انتخاب کرده و مقصد از عشق «شمس ضیاء» نيز همان معرفت خداوندی است، اما برخی دیگر خربنده شدهاند:
اندر جهان هر آدمی باشد فدای یار خود
یار یکی انبان خون یار یکی شمس ضیاء
چون هر کسی در خورد خود یاری گزید از نیک و بد
ما را دریغ آید که خود فانی کنیم از بهر لا
روزی یکی همراه شد با بایزید اندر رهی
پس بایزیدش گفت چه پیشه گزیدی ای دغا
گفتا که من خربندهام پس بایزیدش گفت رو
یا رب خرش را مرگ ده تا او شود بنده خدا
باید گفت که نگاه چهار گروه بالا در مواجهه با اندیشه حضرت مولانا، به پیمانه بیشتر از مخالفت، با ادبیات سخیف و دشنام بیرون داده میشود. حضرت مولانا در مورد بیادبان نیز گفته است:
از خدا جوییم توفیق ادب
بیادب محروم گشت از لطف رب
بیادب تنها نه خود را داشت بد
بلکه آتش در همه آفاق زد
افزون بر این چهار دسته، ممکن است برخی آدمیان آزاداندیش و مستقل نیز وجود داشته باشند که بنا بر سلیقه فکری و دلایل منطقی از مولانا خوششان نیاید، اما این گروه هرگز حضرت مولانا را دشنام و ناسزا نمیگویند؛ آنها صرفاً اندیشه و روش مولانا را نمیپسندند و این یک امر پذیرفتهشده در جامعه بشری است که برخی برداشت و سلیقه خودشان را دارند، اما به تفاوتهای فکری احترام میگذارند.
روی هم رفته دوستداران حضرت مولانا فراتر از مرزهای دینی بر پایه ارزشهای انسانیت و انساندوستی پیوسته در حال گسترشاند. اخلاقیات عرفانی او نهتنها مورد توجه برای مهار خشونت و زيادهخواهی در جهان اسلام است، بلکه اشعار و ادبیات او برای آرامش ذهنی جامعه مدرن نیز اهمیت ویژهاي دارد. به همین روی، اندیشه حضرت مولانا بیش از هر زمان دیگر در میان انسانهای اعتدالگرای مسلمان و جوامع بشری در حال ترویج است. در حوزه اکادمیک دنیاي غرب کمتر کسی وجود دارد که مولاناي بلخ (رومی) را نشناسد. گویا جاودانهگی او در ادبیات عرفانی، انساندوستی و بشردوستی بیش از هر زمان دیگر در چشم جهان دیده میشود. حضرت مولانا نیز پس از آشنایی با شمس و فرورفتن به عشق واقعی، از جاودانهگی خویش ابراز خرسندی کرده است:
مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم
دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم
دیدهی سیر است مرا جان دلیر است مرا
زهرهی شیر است مرا زهرهی تابنده شدم
باید بگویم که نگاه مولانا به جامعه بشری فارغ از هرگونه ایدیولوژی، يك نگاه ارزشي بود. او انساني اهل تسامح و تساهل بود و از هیچ انسان ديگري نفرت نداشت؛ حتا از مخالفان خودش. به همين دليل، به جای نفرت از آدمیان خاطی، بیشتر گناهان و خطاهای آدمیان را نشانه میگرفت و به جای شخصیت آدمیان ریاکار، اعمال ریاکارانه را میکوبيد. به همین روی، برگشت آدمیان را در مسیر حقیقت همیشه باز میگشاد، علیه نومیدی میگفت و رحمت خداوند را بزرگ، غیرانحصاری و متعلق به همه آدميان میدانست.